دو تا جوجهی زرد و طلایی جیک جیک کنان به طرف باغچه دویدند. جوجه کوچول یک دانه برنج پیدا کرد و تندی آن را خورد. جوجه موچول این طرف چرخید، آن طرف چرخید اما هیچی پیدا نکرد. خروس دُم قرمزی از روی دیوار پایین پرید و به طرف باغچه آمد. نوک حناییاش را داخل خاک باغچه کرد و یک کِرم را با نوکش برداشت. خواست قورتش دهد که چشمش به جوجهها افتاد. جوجه موچول که گرسنهاش بود گردنش را کج کرد و به خروس دُم قرمزی گفت:
- به من هم میدی؟
خروس دُم قرمزی به طرف جوجه آمد و کِرم را روی زمین گذاشت و گفت:
- قوقولی قوقول... بله که میدم.