شهاب پسر کوچولوی مهربانی بود. او همیشه سعی میکرد در کارهای خانه به مادر و پدر کمک کند و از اینکه مادر را خوشحال کند راضی و خوشحال بود. مثلا گاهی برای خرید نان به نانوایی میرفت و بعضی وقتها که مادر اجازه میداد در پهن کردن رختها به او کمک میکرد. گاهی هم با پدر به خرید میرفت تا در آوردن کیسههای خرید کمک او باشد. این جور وقت ها پدر همیشه به او میگفت:من به داشتن پسری مهربان مثل تو افتخار میکنم.
و مادر هم همیشه به او میگفت:آفرین پسر خوبم! مهربانی مهربانی میآورد!