یک روز معمولی توی جنگل بود و همهی حیوونها مشغول کارهای روزمرهشون بودن.
آقای گوزن که در حال قدم زدن بود، حواسش پرت شد و با صورت به یک درخت خورد.
گوزن گفت:«آی دندونم! این دندونهای بزرگم همیشه زیر دست و پا هستن…
چند روز گذشت و دندونِ آقای گوزن هنوز شُل بود.
اون دیگه کم کم داشت از صبر کردن خسته م شد و میخواست هرچی زودتر از شر اون دندون خلاص بشه…