خون
خیانت خام تیغ سُرانده بر رگ است
که خیابان را
خالی میکند از بادامهای تلخ.
خون
خیال شتک زدهایست
بر بستر رویایی
که جا مانده از حافظه
خون
میکشد آدمی را تا خاک
تا نغمهی خیس بارانی
که در رگانم
تاب میخورد این خون خام گرم
که سردی دستانت را
به درد نشسته
در کابوس تنهایی
حالا بسُران این تیغ برهنه را
بر خیالم
که خیالم
آغوش توست
طرح صلیبی که از جلیل آمده!