خالخالی،پروانه زیبا، مژههایش را به هم زد و خمیازه کشید. خورشید تازه بالا آمده بود و داشت روی دیوار حیاط مینشست. نیلوفر از همه زودتر بیدار شده بود و چشمهایش بازِ باز بود. بنفشهها هم یکییکی بیدار میشدند و به هم صبح به خیر میگفتند. گل سرخ که کنار حوض بود لبهای قرمزش را باز کرد و خمیازهی بلندی کشید. آخر از همه بوتهی نسترن بیدار شد. او درست کنار بوتهی یاس سفید بود و سرش را روی دیوار حیاط گذاشته بود.
چند روزی بود که خالخالی به باغچه آمده بود و با همه دوست شده بود