بزک تمام زمستان علف خشک خورده بود. برای همین خیلی منتظر آمدن بهار و علف تازه بود.
چند روز گذشت و بالاخره بهار آمد، اما هنوز سبزههای دشت کوتاه بودند و شیرین نشده بودند.
بزک هی بهانه می گرفت و مع مع می کرد. مامان بزی هم نازش می کرد، بوسش میکرد و می گفت که فقط باید یک کوچولوی دیگر صبر کند.