روباه خمیازهی کشداری کشید وبا بیحالی این طرف وآن طرفش را نگاه کرد وبه دنبال غذا به راه افتاد.
همین طور که بو میکشید و به دقت لا به لای بوتهها را را نگاه می کرد، چشمش به یک خرگوش چاق وچله افتاد که مشغول خوردن برگهای سبز وتازه بود. دور دهانش را لیسید ودستی به شکم خالیاش کشید و گفت: به به عجب لقمهی چرب ونرمی...