

بیکران تنهایی
نسخه الکترونیک بیکران تنهایی به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
درباره بیکران تنهایی
بهیکباره صدای غرش ماشین اربابی و یورتمهی سواران مسلحی که همراهیاش میکردند توجه مردم را به خود جلب کرد. جیپ آهویِ آبی رنگ ایستاد و رعنا از در عقب آن پیاده شد. همینکه با قدمهای بلند به سمت جمعیت رفت، شکافی میان حلقه مردم به وجود آمد. به سمت پسرک گام برداشت و با دیدن صورت خونین او یقهاش را گرفت و گفت: - پسرم کجاست؟ بدن پسرک میلرزید. خونریزی داشت و باریکههایی از خون و خاکِ دلمه بسته از صورتش آویزان بود. به چشمان رعنا نگاه کرد و هقهق کنان گفت: - زنگی. بچهها با شنیدن این اسم، خودشان را به والدینشان چسباندند. رعنا پسر را تکان داد و کشیدهای به او زد. - پرسیدم پسرم کجاست؟ - دنبال یه گلهی پازن بودیم بیبی... یهو دیدیم زنگی بالای سرمونه. رو کوه ... بالا سرمون بود. داد میزد، سنگ قِل میداد پایین... دویدیم... هی دویدیم.... گمشون کردم. منو ببخش بیبی. رعنا به سمت شمال نگاه کرد. نگاهش از امتداد تپههای پوشیده از درخت بلوط گذشت و به کوههای سر به فلک کشیدهی پشت آنها خیره ماند. ...
نظرات کاربران درباره بیکران تنهایی