السا دربارهی زیرزمین خانهی بنجامین مبالغه نکرده بود. زیرزمین پر از آشغال بود و ارلندور برای لحظهای از دیدن چنین منظرهای وحشت کرد. او میخواست به الینبورگ و سیگوردور اولی زنگ بزند، اما تصمیم گرفت دست نگه دارد. زیرزمین تقریباً ۹۰ متر مساحت داشت و پارتیشنبندی شده بود. اتاقهایی با اندازههای مختلف که در و پنجره نداشتند در آن ساخته شده بود و پر از جعبههایی بود که روی بعضی از آنها برچسب داشت و برخی دیگر هم بدون برچسب بود. جعبههای مقوایی که معلوم بود زمانی حاوی شیشههای شراب و سیگار بودهاند و جعبههای چوبی در ابعاد مختلفی که پر از آشغال بود. همچنین قفسهها، صندوقها، چمدانها و اقلام متفاوت و قدیمی از جمله دوچرخههای خاک گرفته، چمنزن و یک باربیکیوی قدیمی بود که برای مدت طولانی روی هم انباشته شده بودند.
السا که به دنبال ارلندور پایین آمده بود گفت: «هرچقدر میخواهید میتونید توی اینها رو بگردید. اگه کاری از دست من برمیاومد، خبرم کنید.» او تا حدی دلش برای این کارآگاه اخمو میسوخت، مردی که بهنظر میرسید کمی گیج میزند و با آن جلیقهی پارهای که زیر ژاکت کهنهای پوشیده بود و سرشانههایش وصله پینه داشت، شلخته بهنظر میرسید. وقتی السا با او صحبت میکرد و به چشمانش نگاه میکرد، غم عظیمی در چشمان مرد حس میکرد...
یکی از بدترین ترجمههایی که چند سال اخیر خواندم. انقد بد که وسط کتاب میخواستم خواندنش را قطع کنم. خلاصه ترجمه آنقدر بد و اعصاب خورد کنه که مقدار زیادی از لذت داستان رو از بین میبره
5
کتابی در مورد خشونت خانگی رهایی و جنایت
خوندنش خالی از لطف نیست غافلگیری های خوبی داره