هرسال کلاس سوم خانم رَندال در مدرسهی ویلو ران به مراسم تاجِ گُل گذاری در آرامگاه سربازان گمنام در ایالت آرلینگتونِ، ویرجینیا می رفتند.
خانم رندال چشمهایی مثل عقاب داشت که همهی حرکات بچهها را ببینه، گوش های بزرگی که نقشههای شیطانی را بشنوه، بازوهای بلندی که بچه های پای تخته را بگیره و سرجاشون بذاره و صدایی بلند که ترس را به جان شجاع ترین و شلوغ ترین بچههای کلاس بندازه.
اما یک مشکل وجود داشت.
فقط چهار دانش آموز میتونستن تاج گل را به داخل مراسم ببرن.
اونه ا کی میتونستن باشن؟
قرار بود اون چهار دانش آموز درحالی که جمعیت زیادی نگاهشون میکنند از پلههای بلندِ مرمری سفید به سمت آرامگاه بیان.
انتخاب شدن مثل این بود که حس کنی خاصترین آدم دنیایی.