
سهروز و یکعمر
نسخه الکترونیک سهروز و یکعمر به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره سهروز و یکعمر
روز انگار نمیخواست بدمد، ابرهایی سپید و پیوسته به هم آسمان شهر را پوشانده بودند. نخستین کسانی که رسیدند، دیدند آقای دِمِد توی حیاط زیر سایبان ایستاده، پوتینهای کلفتی بهپا دارد، کت بلند کرِمرنگی پوشیده و دستهایش را توی جیبهایش فرو برده است. چهرهی گرفتهی روزهای ناخوشایند را داشت. تعداد مردها خیلی بیشتر از زنها بود، همچنین چند پسر جوان بزرگسالتر از آنتوان، شانزده تا هجدهساله که آنتوان اندکی میشناختشان. آنتوان تمام شب پلک بههم نگذاشته و همهی نیرویش را ازدست داده بود. بهمحض اینکه از پنجرهی اتاقش دید مردم جلو خانهی دِمِد گرد آمده و آمادهاند دستهجمعی بروند جلو شهرداری، شهامتش را ازدست داد...
نظرات کاربران درباره سهروز و یکعمر