روزی روزگاری، دختر بچهای به نام جین، در شهر کوچک سیدِرویل به دنیا اومد.
وقتی که فقط دو سالش بود، مادرش از دنیا رفت و دخترک با اون سنِ کم، متوجه نمیشد که چرا مادرش دیگه به خونه برنگشته.
ولی با وجودِ اینکه دلیلش رو نمیدونست خیلی ناراحت و غمگین بود.
یکی دو سالِ بعد، یک بیماری باعث شد کمرِ دخترک خم بشه و انگشتهای پاهاش کج بشن.
اینطور بود که جین شبیه به یک گوژپشت شد.
احساس میکرد به خاطرِ تفاوتش با بقیه، مثلِ جوجه اردکِ زشت، هیچکس دوستش نداره.