در این داستان سخن از گرگی در میان است که همراه مردم و در شرایط غیرمعمولی بزرگ شده و بدبختیهای زیادی را به سر مردم آورده است. این گرگ تربیتکننده و پرورشدهنده خود را که پسربچهای است، میدرد. نام این پسربچه «قُرمش» است که با تیغ دندان گرگ کُشته میشود.
محتوای اصلی این داستانِ فاجعهبار که با مرگ پسربچهای خردسال به پایان میرسد، جز صبغه روانشناسیاش، رویارویی انسان را با طبیعت وحشی به تصویر میکشد. کودک با دلِ پاک و به امید آنکه میتواند «عالم و آدم» را دیگرگون کند، به تربیت گرگ سرگرم میشود. گرگ نیز، کودک را دوست دارد؛ با این حال، همانگونه که سعدی در گلستان به زیبایی تمام گفته است، محبت پاک و بیآلایش آدمی نمیتواند طبیعت گرگ را دیگر کند.