آنا فاكس به تنهايي در نيويورك زندگي ميكند. او بيمار است. دچار بيرونهراسي است. تنها مونس او يك دوربين ويدئويي پيشرفته است كه با آن روز و شب خانههاي همسايه را پنهاني تماشا ميكند... تا اينكه سبي با دوربين خود رويدادي عجيب و باورنكردني را ميبيند. آيا آنچه او ديده يك جنايت وحشتناك واقعي بوده است يا آنطور كه ديگران ميگويند صرفا حاصل تخيل يك زن بيمار و نيمه ديوانه؟!