در جامعۀ معاصر ما، سطح زندگیها پیچیده شده است و این وضعیت بالتبع باعث وجود جرائم متنوع میشود. برای مثال، جرائم آپارتمانیای که معمولاً منتسب به افراد بالانشین یقهسفید است از نوع جرائمی است که مطالعۀ آن از لحاظ مبانی نظری کنونی جرمشناسی تا حدودی سخت به نظر میرسد. در حقوق جزا و جرمشناسی، بعضی از علماء معتقدند این دستۀ خاص از افراد بهدلیل موقعیت خاصی که در آن قرار دارند، معمولاً از چنگال قانون و جزا و مطالعات جرمشناسی میگریزند و همین امر، مشکل علمی داخلی مطالعات بالینی و رفتاری در این حوزه است. اینجاست که جرمشناسان به بعضی مبانی مبتنی بر ساختار ذهنی بیشتر تکیه میکنند تا رابطۀ علی و معلولی و بهنوعی به تبیین مسائل از لحاظ جرمشناسانه میپردازند.
در این مرحله به نظر جرمشناسی در نوع و سبک غربی جوابگو نیست و وجود مکانیسمی بنام جرمشناسی دینی که بیشتر تأکید و مفروضات آن بر پیشگیری در سطح فردی و تکیه بر وجدان و خداباوری است ضروری به نظر میرسد. در واقع باید جرمشناسی به سبک غربی با نوعی مطالعۀ تطبیقی به فطرت بشر که موردنظر جرمشناسی دینی است مورد استفاده قرار گیرد و با تلاش مجدانه در راستای نزدیکی به آن فطرت خداجو، برای کسب موفقیت بهتر در سطوح پیشگیری، به مدینۀ فاضلهای که به آن اشاره کردیم نزدیکتر شد و در این صورت است که نتایج مطالعات علمی ملموستری برای نوع بشر به دست میآید. با مطالعه در متون دینی درمییابیم که نسخههای عملی اخلاقی و علمی فراوانی برای فرد وجود دارد که با تمسک به آنها میتواند در دام جرم و گناه گرفتار نشود که در اینصورت، دیگر نیازی به علم جرمشناسی نیست یا لزومی ندارد به شخصی برچسب مجرم بزنیم و به مطالعۀ علل آن بپردازیم. در این بین جرمشناسی در میان نصوص و منابع دینی ما کاملاً بهصورت واضح و مبرهنی وجود دارد که به نظر شامل دستورات جامع و کاملی است؛ ولی متأسفانه تاکنون آنچنان تلاش مجدانهای برای مدونساختن آن بهشکل جرمشناسی غربی صورت نگرفته است.پس درمییابیم جرمشناسی غربی و رایج کنونی تا حدودی نیازمند استفاده از جرمشناسی دینی است.