روایت خداحافظ راکن پیر از زمان به دنیا آمدن چند خرگوش شروع میشود. خرگوش مادر پس از متولد شدن کودکانش متوجه میشود یکی از آنها هنوز از بطنش خارج نشده است. خرگوش پدر به دنبال راکون پیر و جهاندیده میرود. پدر از راکون میخواد همراه او بیاید و کمک کند تا فرزند هفتم پا بر عرصهی هستی بگذارد. راکون پیر در کنار خرگوش مادر مینشیند و شروع میکند از زیباییهای جهان با خرگوش هفتم حرف زدن. خرگوش هفتم تصمیم میگیرد خارج شود. مادر و پدرش نام او را تک میگذارند. تک با راکون پیر دوست میشود. او تمام سوالهای خود را از راکون پیر میپرسد.
روزی راکن به تک میگوید باید به سفری همیشگی برود. او برای خرگوش کوچک توضیح میدهد دنیای دیگر به مراتب زیباتر از جایی است که آنها در آن قرار دارند. او با توصیفات خود دنیای پس از مرگ را تصویر میکند. راکن پیر میمیرد و همهی حیوانات در خاکسپاری او شرکت میکنند.