کِیتی و رایان در حال کندن زمین برای درست کردن یک استخر بودن که ناگهان به چیز عجیبی برخورد کردند.
به سرعت دست به کار شدن.
اونها توی حیاط پشتیِ خونشون، کنار بوتهی بلوبری شروع به کندن کردن.
چاله همینطور عمیق تر و بزرگ تر میشد.
خواهر و برادر مشغول کندن بودن تا اینکه بیل به یک چیز سِفت و خورد صدایی ازش دراومد.
اونها نمیدونستن بیل به چه چیزی برخورد کرد.
رایان حدس زد شاید اون یک سنگ باشه.
کِیتی خاک بیشتری رو بیرون آورد و بعد نشست تا از نزدیک ببینه…