آیرین روز بدی رو سپری میکرد.
معلمشون خانم موریس، بهشون یادآوری کرد که برای هفتهی بعد باید یک تکلیف تحویل بدن.
آیرین یک دختر خجالتی بود و اصلاً دوست نداشت کسی باهاش کاری داشته باشه.
همون لحظه خانم موریس آیرین رو صدا زد، اما اون دستش رو بالا نبرده بود.
خانم معلم بهش گفت که با صدای بلند جواب سوال نوشته شده روی تخته رو بده، اما دخترک نمیخواست در مرکز توجه باشه.