حدود نیم قرن از زمان فوت سید حسین فلاح نوشیروانی میگذرد ولی هنوز در کوی و برزن از او به نیکی یاد میکنند. مردی که انسانیت را به معنای واقعی کلمه درک کرده و در پی گسترش آن و پربارتر کردن مکتب انسانیت کوشیده است. در نهان و آشکار برای مردمان سرزمینش کوشیده و راههای آسایش آنان را فراهم کرده است. در شهر زادگاهش مکانهای متعددی به چشم میخورد که از ماحصل رنج و زحمت زندگی وی به بار نشسته است.
در بخشی از زندگی او آمده است:
روزی با راننده اش به روستای دیوا رفت در میدان روستا عده ای را میبیند که به گرد زنی جمع شدهاند آن زن در حال خونریزی بود بلافاصله با اتومبیل خود او را به شهر میرساند اما در بیمارستان شهر خونی وجود نداشت که به زن تزریق شود به راننده اش دستور داد که زن را به ساری برساند و با رساندن خون به زن او را از مرگ حتمی نجات داد. چندی نمیگذرد که در روستای دیوا درمانگاه و در شهر بابل بانک خون را میسازد. وی بسیاری از خدماتش را محرمانه انجام داده است به عنوان مثال در هنگام احداث بانک خون، خودش با اهدا پانصد سی سی آن را بی سر و صدا افتتاح کرد. او وصیت نمود بعد از مرگش مراسم او را به سادگی برگزار کنند. وی از خط خوبی برخوردار بود. وی همواره میگفت: «همه باید تلاش کنیم تا ایران را بسازیم و بدین منظور از شهر و روستای خود آغاز کنیم» با وجود موانع و سختیهای زیاد در احداث اماکن مختلف، هیچگاه از تداوم اقدامات خیر خواهانه خود دلسرد نشد دائم نگران مستمندان، بیماران و ۲۰۰ نفر از یتیمانی بود که در پرورشگاه اهدایی او به سر میبردند.
شیخ اجل سعدی شیرازی میفرماید:
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کاز او ماند سرای زرنگار
برشی از کتاب
یکی از دوستان ایشان تعریف میکرد که روزی از مرحوم نوشیروانی پرسیدم: «انگیزه شما از این همه خرج کردن برای دیگران و اینکه بی محابا هزینههای عمرانی را متقبل میشوی چیست؟»
پاسخ ایشان قابل تامل است. فرمودند: «من این کارها را با عشق و از صمیم قلب انجام میدهم. هر کسی به کاری عشق میورزد؛ یکی کفتربازی میکند و از کارش لذت میبرد شاید این کار برای ما معنی خاصی نداشته باشد؛ ولی خودش از آن لذت میبرد. من هم از این کار لذت میبرم.»