وقتی به یک سگ نگاه میکنی، چی می بینی؟
خواهر بزرگ بِن،رابین، وقتی به یک سگ نگاه میکنه، گوشهای پشمالوش و قیافهی بازیگوشش رو میبینه.
داداشِ بزرگ بِن،جو، وقتی یک سگ رو میبینه، توجهش جلب جُنبیدن دُمش و زبونش میشه…. اون عاشق سگهاست.
اما وقتی بِن به سگها نگاه میکنه، فقط کلی دندون تیز میبینه.
برای بِن، سگ یک حیوون ترسناک با دندونهای تیزه و خیلی ازشون میترسه.
یک روز، بِن از توی پنجره دید که یک خانواده درحال اثاث کشی به خونهی روبه رویی بودن.
اونها از توی یک کامیون تعداد زیادی جعبه، مبل، صندلی، فرشهای لوله شده بیرون آوردن.
یکی یکی افراد خانواده وارد میشدن و بینشون یک بچه، همسن بِن بود.
بِن به این فکرکرد که شاید بتونه باهاش دوست بشه.
اون خواست بره جلو و سلام بکنه اما با دیدن سگشون ترسید و نظرش عوض شد.