روزی بچههای کوچولو از طرف مدرسه به همراهِ معلمشون برای اُردو به جنگلِ بارونی رفتند.
بچهها مشغول بازی در حیاط اردوگاه بودند و دلشون میخواست با دوستشون کُرُپیرا بازی کنند.
کُرُپیرا پسری از جنگلِ بارانی بود، داخل جنگل زندگی میکرد و عاشق حیوانهای اونجا بود.
کُرُپیرا موهای قرمز و پاهای عجیبی داشت، البته اصلا ترسناک نبود.
خیلی سریع و قوی بود و به همه جا میرفت.
حتی میتونست با صدای بلند سوت بزنه.
جنگل بارانی خیلی بزرگ و خطرناک بود چون حیوانات درنده توش زندگی میکردند.
اما بچهها هیچ نگرانی نداشتند، چون کُرُپیرا ازشون مراقبت میکرد.
حتی درختان و حیوانات هم در امان بودند، چون دوستی به نام کُرُپیرا داشتند.