حقیقتی به نام مرگ، رویای انتشار داستانهایش پیش از بیست سالگی را از میان برداشت.
خاطرهی مصطفی محدود به نوشتههایش نبود؛ از دوستی، برنامهریزیهای مشترک، درد دلها، دلخوریها و خیلی چیزهای دیگر می شود نوشت.
حالا که نه سال از تابستان ۸۸ گذشته، خاطرهی او محو و گنگ شده. یادآوریهای مکرر، گفتهها، شنیدهها و آنچه از یاد رفته. آیا در وصف او اغراق میکنیم چنانکه در توصیف هر درگذشتهای چنین میکنند؟
ما، تنها به دنبال یادآوری آنچه او حقیقتاً بود، هستیم یا میخواهیم از او تصویر مطلوب خود را بسازیم؟
مگر چند نفر او را میشناسند؟
نیچه زمانی دربارهی انقلاب فرانسه گفته بود که اکنون پس از گفتهها و روایتهای متعدد دستیابی به حقیقت انقلاب ناممکن است. ما ماندهایم و روایتها.
دربارهی مصطفی چه میتوان گفت؟ آیا ما چون دوستان بامحبتی هستیم که برای تشفی خاطر نزدیکان او تنها خاطرات خوب را دستچین میکنیم؟
شاید برای کسانی که نوشتههای او را خواهند خواند، بهترین دریچه برای شناخت مصطفی همین داستانهایی باشد که از او بجا مانده است؛ داستانهایی که نه چون توصیف دوستان بینقصاند و نه چون رهگذری ناآشنا میتوان بیتفاوت از کنارشان گذشت؛ داستانهایی که شاید بعضی از آنها شما را هم مانند ما شگفت زده کند. داستانهایی که بعد از گذشت سالها رد پای خلاقیت و نبوغ در آن نه کمرنگ شده و نه رنگ باخته است.