اصطلاح «زیباشناسی» ــ بهمعنای تجربه یا مطالعۀ هنر زیبا و نیز امر زیبا یا والا در طبیعت ــ را فیلسوف آلمانیِ نسل پیش از کانت بهنام الکساندر گوتلیب باومگارتن وضع کرد. کانت این اصطلاح را عموماً برای اشاره به جنبۀ حسی شناخت ما از طبیعت (یعنی در بخش «حسیات استعلایی» نقد عقل محض و در بحث از صورتهای محض شهود) به کار میبرد. اما او همچنین پیرو استفادۀ محدود (و امروزه متداول) باومگارتن از این اصطلاح برای اشاره به اعیان محسوسی است که شأن هنری دارند یا زیبا تلقی میشوند. برداشت باومگارتن از هنر اساساً شناختی بود، یعنی میگفت گرچه اعیان هنری قطعاً محسوساند، شأن و اعتبارشان ناشی از این است که صورت محسوس آنها عملاً نوعی شناخت محسوب میشود. بنابراین، هنر با ارجاع و استناد به کمال و وضوحش در مقام این شناخت محسوس داوری میشد. تلقی کانت از حکم زیباشناختی تا حد زیادی واکنشی بود به برداشت باومگارتن از آن. بهخصوص از آنجا که حکم مورد نظر کانت تأملی است و با اتکا به مفاهیم صادر نمیشود، هیچ سهمی در شناخت ندارد. کانت میکوشید مفاهیمی مانند زیبایی، هنر، و ذوق را «منعطف» کند ــ بهنحوی که با شناخت اعیان در طبیعت خَلط نشوند ــ اما پیوسته تأکید میکرد احکام ناظر به هنر و زیبایی، فراسوی علاقۀ سادۀ حسی معمول ما به آنها، برای خود شأن و اعتبار دارند (کانت حکم زیباشناختی را حکم ذوقی نیز مینامد).
در حقیقت، کانت صرفاً فرض میکند که چیزی تحت عنوان احکام زیباشناختی وجود دارد: آشکارا ما دربارۀ چیزهایی (نقاشیها، فیلمها، سمفونیها) حکم میکنیم که میتوان «هنر» نامیدشان. همچنین آشکارا میگوییم اعیان طبیعی (گلها، صخرۀ مرجانی، شکل مولکول دیاِناِی) زیبا یا والایند. با اینهمه، چهبسا آنچه گمان میکنیم حکم «زیباشناختی» است در واقع چنین نباشد ــ یعنی ممکن است احکام متعارفی باشند دربارۀ علاقۀ حسی که خودشان را در لباس مبدل همچون چیزی خاص و متمایز جلوهگر میکنند. در مقدمه، استدلالهای مختلفی را مرور کردیم که کانت به کارشان میگیرد تا نشان دهد احکام زیباشناختی و بهخصوص احکام تأملی واقعاً اَعمال ذهنی متفاوت و متمایزیاند (نگاه کنید به صفحات ۵۸-۶۱)؛ یعنی کانت دستکم به ضرورت استعلایی فرض وجود احکام تأملی و اصل غایتمندی بهمنزلۀ اصل قانونگذار حکم بهطور کلی معتقد است. اما کانت هرگز مشخصاً وجود احکام زیباشناختی را در برابر اِشکال احتمالی کسانی که در وجود این احکام شک دارند به اثبات نمیرساند، بلکه غیرمستقیم چنین میکند، یعنی واقعیت تجربی وجود واکنشهای زیباشناختی را متذکر میشود و آنها را پدیدههایی نیازمند توضیح و تبیین میداند.
در تعریف پیشگفتۀ حکم زیباشناختی، عین یا رویداد میتواند چشماندازی طبیعی یا منظرۀ دریا، نوای پرنده، یا یک گل، یا محصول هنری انسان، نظیر نقاشی، شعر، موسیقی یا مجسمه باشد. چهبسا فکر کنیم حرف کانت چقدر عجیب است وقتی میگوید احکام ناظر به اعیان طبیعی و احکام ناظر به اعیان دستآفریده فرق چندانی با هم ندارند. با اینهمه، چنین برداشتی در تفکر قرن هجدهم چندان هم نامعمول نبود و امروزه نیز بهنحوی همچنان تداوم دارد. ما در فصلهای بعدی به برخی تفاوتهای احکام زیباشناختیِ ناظر به طبیعت و هنر خواهیم پرداخت. اما بهاعتقاد کانت نقاط اشتراکشان در بنِ تجربۀ هردو نهفته است. لذا تعریف سادهای که پیشتر عرضه شد پیشاپیش سه مفهوم در اختیار ما میگذارد که باید یکبهیک بررسیشان کنیم: ذوق، لذت، و زیبایی. سپس با مشکل توضیح معنای جملهای مواجهیم که پیشتر به کار بردیم: «تجربۀ صرف». «ذوق» واژۀ ازمدافتادهای است و چهبسا مانعی باشد بر سر راه مساعی ما برای فهم کانت.