در روزی از روزها سگ مزرعه ی پیری به ابتدای روستایی رسید.
خیلی گرسنش بود و پاهاش درد میکردند.
آروم آروم جلوتر رفت و درِ بازی رو دید.
وارد خونه شد و مستقیم به سمت کشاورز حرکت کرد.
سگ به جلوی کشاورز اومد و گفت: سلام، شما به یک سگ نیاز ندارید؟
کشاورز گفت: نه، سگها فایده ای ندارند، فقط میخورن و هیچ کاری انجام نمیدن، اصلا مثل گاوها، اسبها و مرغها که برای نگهداریشون حداقل چیزی بهم میدن، نیستن…