از شهر فرار کردهام، از کار فرار کردهام، از خانه فرار کردهام، میخواهم از دست بچههایم هم فرار کنم، اصلاً اگر میشد از دست فردوس هم فرار میکردم اما مگر میشود از دست خودم فرار کنم؟ مگر میشود؟ شاید خودم را رها کنم؛ یعنی به خودم نرسم و بیتوجهی در رژیم غذایی، در خوردن داروهایم، در ورزش، در لباس و در بهداشت داشته باشم، اما فرار از دست خودم امکان ندارد. فکرها میآیند و میروند. تازه اگر فردوس هم نباشد که دیگر کسی را ندارم.
این روزها «اکت» میخوانم؛ رویکردی که نظرش بر «دیدنی دگرگونه» است. واژهها را میخواهد رها کند، زمینه را نادیده بگیرد، «ناهمامیزی» میگوید و «بافتار»ی دگرگونه میآفریند. این رویکردها اول باید به خودم کمک کند تا بپذیرم که میتوانم با مراجعینم سخن از آنها بگویم. بیتأثیر نیست اما هنوز بر آن مسلط نشدهام؛ یعنی هنوز بر خودم مسلط نشدهام. فکرها میآیند و میروند، بهتر از قبل، جدا از زمینه، به آنها مینگرم اما مثل عبور قافلهای که از گردنه گذشته و به دزدانی برخورد کرده و نیمی از مالشان ربوده شده و نیمی را رهانده و زخمی عمیقتر بر جان ناتوان دارند، به عبور قافلهی اندیشههایم در گذرگاه این زمان مینگرم. میگفتم فرار کردهام، نه! آمدهام یا رفتهام به شهر کاشان، به قمصر، به شهرهایی که به زبان آوردنشان هم دهان را پر از گلاب میکند. تابلوی کاشان را که میبینم سهراب یکهسوار میدان احساسم میشود:
اهل کاشانم، روزگارم بد نیست
... چشمها را باید شست
... زندگی شستن یک بشقاب است.
...من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت
پانزدهساله میشوم از آنوقت که حجم سبز را میشنیدم و میخواندم، بیستودوساله میشوم آنوقت که سهراب ناگهان پرکشید و رفت و چه ساده روزنامهها در کشاکش «حجم سبز» نشده سیاست، حجم سبز او را ندیدند. حالا شصتوسهسالهام و به کاشان آمدهام. همکلاس گرانقدری را میبینم، همسرش را که از نیکونهادان و نیکوکاران است.
میخواهم از فکرها فرار کنم. میخواهم از بیرون به افکارم نگاه کنم. آقای الماسی نیکوکار و بزرگوار به استقبالمان آمده است. خانم محمدزاده همکلاسی گرانقدرم به استقبال من و فردوس آمده است. همه خوبیها مثل نسیم قمصر کاشان در ۲۹ اسفند ۹۶ و ۱ فروردین ۹۷ به خارزار ذهنم میوزند و دگرگونم میکنند. بهار میشود. دوستیها چقدر بیریا شکل میگیرد. فردوس و خانم محمدزاده و من و آقای الماسی. درخواست آقای الماسی را برای شرکت در جلسهی خیریه...، میپذیرم، حرف ندارد خواهشی اینگونه زلال، سبز، بیریا، صمیمی... میروم و آنجا هم نیکوکاران شهر. در خانهای نیکو با میزبانهایی نیکونهاد روبهرو میشوم. مسئولین دانشگاه و آموزش و پرورش. مدرسهسازان، دانشگاهسازان.