یک روز صبح زود خانم والِس معلم کلاس دوم، جلوی بچهها ایستاد و از توی کلاهی که روی میزش بود یک تیکه کاغذ بیرون آورد.
اون رو بالا گرفت تا همه ببینن.
خانم معلم گفت: توی این کاغذ اسم یک دانش آموز خوش شانس نوشته شده.
این شخص باید از خودش یک داستان درمورد کریسمس بسازه و توی مراسم کریسمسِ مدرسه تعریفش کنه.
اِدی چاقه که باباش اسباب بازی فروشی داشت فریاد زد: من رو انتخاب کنین!
کِتیِ باحال که بین همکلاسیاش خیلی محبوب بود هم همین کار رو کرد تا معلم اسم اون رو انتخاب کنه.