ما مردم بومی ساکن آمریکا و کانادا بودیم و بهمون لِنی لِنِیپها میگفتند.
در برف و بورانِ دوازده هزار زمستون، آتیشهامون رو روشن و استوار نگه میداشتیم و برای من دوازده هزار زمستان زمان خیلی طولانیای بود، چون فقط ده زمستون رو دیده بودم و ده سال داشتم.
مردم اطرافم لاکپشت متحرک صدام میکردند.
در جشن نام گذاری من، گروهی بودند که به هر بچهای در سن پنج سالگی اسمی میدادن.
به مادرم گفتند که من در آینده مردمم رو پشت خودم حمل می کنم.
استوار و مطمئن، درست مثل یک لاک پشت با لاک سخت روی زمینها راه میرم و به سمت دریاها و آبها حرکت میکنم.
من تبدیل به یک لاک پشت متحرک میشم.