کیوان درس ریاضی را اصلا دوست نداشت. یک روز به آشپزخانه رفت. میخواست یواشکی چندتا کتلت داغ بردارد و بخورد. اما پشیمان شد و این کار را نکرد.
ـ فکر میکنید من نمیفهمم؟!... این امتحان ریاضی است!... باید بعداً به مادرم جواب بدهم که: چندتا کتلت اینجا بوده، چندتا خوردهام و چندتا باقی مانده... آخرش هم باید بگویم به هر مهمان چند کتلت میرسد!