ساختمان بیست و هشت طبقهای آتش گرفت. آقایی در طبقۀ بیست و هشتم، گرفتار آتش شد.
فرماندۀ آتشنشانی با بلندگو به او گفت: «ما تشک بادی را اینجا، روی زمین گذاشتهایم. باید بپرید روی تشک.»
مرد، که ترسیده بود، فقط به تشک نگاه میکرد.
یک مأمور عجول داد زد: «اینقدر حسّاس نباش آقا... اگر یک متر آن ورتر هم بیفتی، قبوله!»