قضاوت یعنی؛ جداشدن از عشق. همان لحظهای که خود را سوای از دیگری میبینیم، به دام نظامِ باور اشتباهی گرفتار می شویم که با ماهیت راستین ما یعنی همان عشق بیگانه است. همه ما در عمق وجود خود موجوداتی دوست داشتنی، مهربان و مشفقیم. در کتاب حاضر برای اشاره به این حالت از حقیقت، از کلمه عشق استفاده میکنم. جدایی از عشق دلیل رخ دادن همه نوع مشکل از قلدری در زمین بازی گرفته تا نژادپرستی نظام مند، رهبران جهانی بیگانه هراس و حتی تروریسم است. ما در زمانه نفاق برانگیزی زندگی میکنیم که جدایی بدل به هنجار آن شده است. در زمانهای که وقتی حس می کنیم کسی به ما حمله میکند ما نیز متقابلا به وی حمله می بریم.
قضاوت پاسخی از سر اعتیاد به ضربه روحیِ عمیق درونی است. اولین ضربه روحی که ما خوردیم جدایی از عشق است. از منظر معنوی، انتخاب ترس و جدایی به جای عشق، ما را از حقیقت مان جدا میسازد. در چنین حالتی از جدایی، ما تکه تکه میشویم و ارتباط خود را با درونمان از دست می دهیم. در چنین حالت عدم وجود ارتباط است که ناخودآگاه به درون خود پشت می کنیم. احساس گناه و ناراحتی سراسر جودمان را فرامی گیرد، زیرا در اعماق میدانیم که به عشق پشت کردهایم. اما گناه خود را به تمامی متوجه نمیشویم، بنابراین هرآنچه میتوانیم را برای اجتناب از چنین احساسی انجام میدهیم. اینگونه است که چرخه قضاوت، الگویی اعتیادآور میشود.
ماهیت واقعی ما عشق است. اما یک جایی در زندگی، رویداد بیرونیای رخ داده و موجب جدایی ما از ماهیت راستین مان میشود. جدایی از عشق، احساس خاص بودن یا عدم کفایت را در ما خلق میکند که ما را به سوی تنهایی و در نتیجه ترس سوق میدهد. ما میخواهیم از خود در برابر ترس یاد شده حفاظت کنیم، به همین خاطر ترس خود را در قالب قضاوت بیرون میریزیم.
برای آغازسفر شفایابی از قضاوت ورزی و بازیابی عشق، بایستی قبول کنیم همه ما با مشکل یکسانی مواجهیم و راه حلی که پیش پایمان قرار دارد هم یکی است. مشکل ما جدا شدنمان از عشق و راه حل آن بازگشت به عشق است.
اگر میخواهید عادت قضاوت را تغییر دهید بایستی کل سیستم باورهایتان را عوض کنید. هدف ما آن است که راهمان را به مبدا اصلی خود، یعنی عشق، پیدا کنیم.