تشکیل جامعه دینی یا حکومت دینی از حیث تئوریک لااقل در گفتمان اسلام ـ شیعی، ابهام و اجمالی ندارد، ولی در مقام تحقّق عینی و خارجی، البته مراتب دارد. تحقّق خارجی آن، تابع امکانات عینی و اجتماعی است. در زمان خود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امیرالمؤمنین علیهالسلام هم اینگونه بود. در دورهای مهمّ از دوران صدر اسلام، صاحبان حقّ ولایت و حکومت امکان تشکیل حکومت را پیدا نکردند و بخشی از آنها که این امکان را یافتند، باز برای تشکیل این حاکمیت و ساختن جامعه دینی، باید مراحل تدریجی را طی میکردند. آنجا هم به یک معنا با اینکه امام معصوم در رأس جامعه بود، این روند آزمون و خطا درباره کارگزارانشان و آدمهای دیگری که معصوم نبودند وجود داشت. شما در نهجالبلاغه، مکرر میبینید که حضرت علی علیهالسلام، استاندار، قاضی و یا کارگزاران مختلفی را منصوب میکردند و بعد آن شخص فاسد میشد و حضرت او را عزل میکردند، احضار میکردند، مجازات میکردند یا او فرار میکرد و از معاویه، پناهندگی سیاسی میگرفت. بنابراین ساختن جامعه و حکومت دینی، یک پروژه لاینقطع است و احتیاج به مهندسی اجتماعی دایمی و اجتهاد مستمرّ دارد و ضریبی از خطاپذیری هم در آن باید به رسمیت شناخته شود بخصوص در دوران غیرمعصوم. امّا راجع به سؤالی که مطرح شد مقدمهای عرض کنم که هم فضای دوران امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از خلیفه سوم مقداری روشنتر شود و هم اشارهای باشد به مخالفتهایی که با اصولگرایی علوی، نه تنها در آن دوران، بلکه در این دوران نیز با ادبیات و واژگانی دیگر میشود.