جان از بچگی عادت به سوت زدن داشت.
حتی اولین صدایی که بعد به حرف اومد ازش دراومد یک کلمه نبود بلکه صدای سوت بود.
پدربزرگ، مادربزرگ، عموها، داییها و همسایههای نزدیکشون میگن که این عادت از خیلی قدیم ها درخانوادشون بوده و یکی از اجدادشون در سوت زدن ماهر بوده.
اما یک مشکلی وجود داشت.
وقتی که هم سن و سال های جان شروع به حرف زدن کرده بودن، جان نمیتونست چیزی بگه.
وقتی هم که بزرگ شده بود و میخواست چیزی بگه یا نظری بده با سوت میگفت نه با حرف زدن.