درختان سر به فلک کشیدهی سرو، نارون، چنار و افرا افراشتگی همیشگی را نداشتند. سلطان به روی ایوان مجلل کاخ ایستاده بود و فضای زیبای باغهای شاهی را از چشم میگذراند و احساس میکرد که از هیچ کدام از این زیباییهای چشمنواز لذت نمیبرد. میخواست به درون کاخ برگردد که دید امیرحضور با سرعت خود را به سرسرای کاخ میرساند. کنجکاو شد که بداند با این سرعت میخواهد کجا برود. سلطان تازه بر روی تخت قرار گرفته بود که امیرحضور با سرعت وارد تالار شد، تعظیمی کرد و گفت: قبله عالم شیخ در بستر کسالت افتاده، حکیم میگوید چیزی نمانده که جان به جانآفرین بسپارد...