شاید بسیاری در مواجهه با کتاب «مسائلِ شهری» اثر پژوهشگری فرانسوی در بابِ شهرهای فرانسه از خود بپرسند، مسائل پاریس ـ که تهرانمان از هیچ منظر بدان شبیه نیست ـ چه ارتباطی به ما در ایران دارد. شاید هم بسیاری، در قرن بیست و یکم و عصرِ جهانیسازی، تمامِ شهرهای جهان را مبتلا به مسائلی مشترک بدانند که بودنشان در اروپا یا خاورمیانه اثری بر اصل موضوع ندارد. بنابراین، به چندین دلیلِ منطقی و عقلی از اساس مخالف طرح چنین شبهههایی هستند.
به هر حال، امروز کمتر غیر پاریسی هست که دلباخته تصویرسازی تبلیغاتی از پاریس نشده باشد و با شنیدن نام پاریس، شهری رؤیایی، رومانتیک، آرمانی را به خاطر نیاورد؛ شهر عشق، هنر، معماری، خاطره، فراغت، زیبایی و زادگاه بسیاری از دانشها، ابتکارات، مکاتب، صنایع، و مفاخر جهانی. البته هر کس چند روزی در خیابانها و موزههای پاریس گشت زده باشد، اذعان خواهد کرد که این خصایص چندان هم کاذب نیست و آن رؤیاسازیها مبتنی بر موهومات نبوده است.
اما وقتی یک تحلیلگر و نقاد تیزبین پاریسی ـ که صراحتاً از ابتدا مواضع و مبانی اندیشه خود را روشن میکند ـ از باطن پاریس سخن میگوید، کاملاً غافلگیر میشویم؛ آنهم از بابت شباهتهای فراوانِ آن شهر رؤیایی با تهرانی که هرگاه از آن صحبت میشود کریمانه اوصافی چون بیدر و پیکر، بیسر و سامان، روستای بزرگ، آلوده و کثیف، زشت و ناموزون و... نثارش میکنیم. مثالهای متعدد آقای گی بورژل از شدتیابی اختلاف طبقاتی، تقابل سنت و تجدد پاریس با دیگر مراکز شهری، اکتفا به کمیات، بحران اشتغال، ناکارآمدی نظام آموزشی، بحرانِ اتوموبیلهای تکسرنشین و کمبود جای پارک، آلودگی هوا، ورشکستگی سیاسی دولت، خلاء دموکراسی محلی، رشد چشمگیر طبقه نوکیسه، توسعه ناپایدار، کژفهمی نسبت به میراث فرهنگی و از همه مهمتر فقدان فهم و درک درست و جامع مدیریت شهر از مسائلِ شهری در فرانسه امروز سبب میشود حیرتزده بمانیم از آنکه تو گویی اگر پاریس را در متن به تهران تغییر دهیم، کسی تعجب نکند.
آقای بورژل از همان ابتدا که میگوید «اغلب اشکالات برنامهریزیِ شهری، معلول تحلیل نادرست مسائل شهر است»، ما را به واقعبینی نسبت به مسئله دعوت میکند و هشدار میدهد که از پافشاری بر تداوم روندی که تحلیلهای نادرست اولیه ایجاد و رفته رفته آنها را به بدیهیاتی تثبیت شده بدل کردهاند، خودداری کنیم. در واقع مشابه همین خواهش را ما نیز باید در گفت و گوهای معمول و حتی آکادمیک و حرفهای داشته باشیم که اغلب سهلانگارانه باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه میکنیم. اگر پاریس با این همه مشکلات آشنا، امید به بهتر شدن دارد، چرا تهران نداشته باشد؟
چرا تهران باید همواره در کوچه هفت پیچ ارجاع به بدیهیات کلیشهای سرگردان باشد که سبب شده مسائلش در ذهن به هیولایی بدل شود و مواجهه را از توان همه کس خارج کند و در نتیجه از بهبود زندگی در شهر محروم بمانیم. آن هم در حالیکه ما هنوز به بیماریهای مزمن و پیچیدهای چون جهانی سازی مبتلا نشدهایم؛ از جمله هنوز به کالایی شدن میراث فرهنگی و بافتهای تاریخی و... یا اصطلاحاً «جنتریفیکیشن» گرفتار نیستیم و بنابراین پیش از آنکه کار از کار بگذرد، میتوان با کنار نهادن توهم، از تجربه پاریس و از این کتاب درس آموخت و اعتماد به نفس لازم برای فهم مسائل شهر خود و تلاش برای حل و فصل آن را پیدا کرد و تدبیری در قبال تبعات آن اندیشید.
آقای بورژل در مطالعه پدیده شهر، مخصوصاً، بر یک محور پافشاری میکند که اتفاقاً در مورد تهران تبدیل به مزیتی بزرگ میشود؛ و آن توجه به حیات مدنی و تنزل ندادن شهر به وجه کالبدی و کمی است.