«ما در داستان زندگی میکنیم»: این اولین جملهی داستان همشهری شماره نود و سوم در متن سردبیر به قلم حمید اسلامیراد است. نه تنها ما در داستان زندگی میکنیم بلکه اغلب داستانها در دل زندگیمان شکل میگیرند. شاید بتوان گفت: «داستان در ما زندگی میکند». اینگونه است که تمام متون مجله داستان همشهری گویی تکهای از زندگی همه ماست. لحظههای ناب فراموش شده.
داستان همشهری روایتگر لحظاتی از زندگی است که شاید در دل روزمرگی گم شده و میکوشد آن را بازنمایی کند تا باشد که این لحظات هماره در کنارمان زندگی کنند و هیچگاه از دست نروند.
شمارهی صد و یکم داستان همشهری میپردازد به داستانهایی که در دل تابستان و با تم تابستان روایت میشود. اسلامیراد، سردبیر همشهری داستان، در متن سرآغاز با عنوان «آن غروبها که با شادی بچهها به هوا میپرید» مینویسد: «روزهای این تابستانها به صدای پسربچههایی که فلاسک کاِِئوچویی زیر بغل میزدند و صدایشان از لای در و پنجرهها تو میآمد و پردهها را کنار میزد، آغشته نیست. صدای دخترکی که عروسکش را روی پا خوابانده و برایش لالایی میخواند و آن یکی دختر که کنار سفره خاله بازی، برایش چای میریزد از هیچ حیاطی به گوش نمیرسد. غروب تابستان با صدای هیاهوی پسرهایی که از رسیدن توپ دو تیکه پلاستیکی به تور دروازه شادی میکنند به هوا نمی٬پرد ... این شماره داستان یادی از تابستانهای گذشته را به میان آورده است، روزهایی که زندگی شاید رنگ دیگری داشت و طعم دیگری».