کودکان ایرانی میوههای درخت پربار وطنمان هستند. برای اینکه آنها در آینده خود به درختان این باغ پهناور تبدیل شوند. باید از کودکی به آنها فرهنگ و ادبیات ایرانی را آموزش داد.
ضرب المثلها یکی از ریشهای ادبیات ماه هستند. به همین دلیل انتقال آنها به نسلهای بعدی از اهمیت بسیاری برخوردار است. هرکدام از ضرب المثلها از یک داستان و یک تجربه برآمدهاند. این داستانها همگی نشان دهندهی فرهنگ و سبک زندگی، نیاکان ما هستند. بسیاری از افراد از قصه های ضربالمثلهایی که استفاده میکنند هیچ اطلاعی ندارند. به همین دلیل این کتاب انتخاب خوبی برای آنها است. به علاوه این کتاب برای کودکان هدیه و انتخابی بسیار مناسب است. کودکان آیندگان ایران عزیزمان هستند به همین دلیل وظیفه تمامی مادران و پدران ایرانی است که فرهنگ و ادبیاتی که سینه به سینه از گذشتگانمان به ما رسیده است را به کودکان برسانیم. فرزندان ایرانی باید از کودکی با فرهنگ و زبان سرزمین مادریشان آشنا شوند. زیرا آنها نیز بخشی از زنجیره انتقال فرهنگ هستند.
کتاب مثلها و قصههایشان توسط مصطفی رحماندوست نوشته شدهاست. این کتاب از مجموعه زمستان است. کتاب مثلها و قصه هایشان تیر ماه مجموعهای از سی ضربالمثل ایرانی به همراه داستانهایش است. در شبهای گرم تیر ماه که برف زمستانه به تازگی بام خانهها را زیبا کردهاند. پس از اتمام دروس مدرسه و بازگشت والدین به خانه، بهترین انتخاب برای لذت بردن از گرمای تموزو شبهای کوتاه آن است.
در یکی از شبهای تیر ماه داستان ضرب المثل «تجارت بوق حمام» را میشنویم. داستان این ضرب المثل از پسر یک تاجر بزرگ آغاز میشود. پسر تاجر، پسری تنبل و بدون هنر بود. پدرش که جز او پسری نداشت با هر زحمتی میخواست تا اون فن و فوت تجارت را بیاموزد. اما پسر آنقدر تنبل بود که گوش به حرفهای پدرش نمیداد. پسر روزی تصمیم گرفت که به سفری برود و تجارت پرسودی انجام دهد. پدرش که از این کار او خوشحال شده بود به او پول داد و گفت تنها فن و فوت تجارت ارزان خریدن و گران فروختن است. در نهایت پسر راهی سفر شد. پسرک به شهری رسید و به حمام رفت. او در این حمام دید که زمانی آب گرم میشود، صاحب حمام صدای بوق را درمیآورد. با شنیدن این صدا مردم متوجه میشوند که آب حمام داغ است و میتوانند به حمام بروند. پسرک که از این وسیله خوشش آمده بود، چند کیسه بوق حمام خرید و شاد و خندان به شهر خودش بازگشت. وقتی پدرش او را با آن همه بوق حمام دید، از هوش رفت. زمانی که به هوش آمد پسرش را ملامت کرد. زیرا در شهر آنها فقط یک حمام وجود داشت و آن همه بوق نیاز نداشت. از آن زمان تاکنون به کسی که تجارت بیهودهای انجام میدهد. میگویند که به تجارت بوق حمام رفته است.
داستان ضربالمثل «خرس را واداشتنهاند به آهنگری» داستان مردی آهنگر است. این مرد هیچ شاگردی نداشت. به همین دلیل مجبور شد به بیابان رفته و خرسی را برای کمک بیاورد. چند روزی خرس در دکان بسته بود و به اصطلاح آهنگر، آموزش میدید. اما این کار بیهوده بود. زیرا یک خرس نمیتواند کارهای آدمیزادی انجام دهد. در نهایت مرد که دید خرس چیزی نمیفهمند با سر بریدن حیوانات دیگر در مقابل چشمانش به اصطلاح او را ترساند. اما باز هم خرس چیزی نیاموخت. از آن زمان به بعد کسی که برای انجام کاری میرود که از او آن کار برنمیآید میگویند که :« خرس را واداشتهاند به آهنگری».
کتاب صوتی مثلها و قصههایش تیر در سال 1398 توسط انتشارات نوین کتاب منتشر شد. گویندگان این کتاب صوتی احترام برومند، مریم نشیبا و مصطفی رحماندوست هستند. شما میتوانید کتاب صوتی مثلها و قصههایش تیر، به قلم مصطفی رحماندوست، صدای احترام برومند، مریم نشیبا و مصطفی رحماندوست و انتشارات نوین کتاب از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
مصطفی رحماندوست در یکم تیر ماه سال 1329 به دنیاآمد. او زادهی شهر همدان است. رحماندوست پس از اتمام دوران مدرسه به تهران مهاجرت کرد و به دانگشاه رفت. آقای رحماندوست فارغ التحصیل رشتهی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. او در ابتدا به عنوان کارشناس نسخ خطی در کتابخانه مجلس کار میکرد. آغاز فعالیت او به عنوان مدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان او را به سمت ادبیات کودک و نوجوان سوق داد. مصطفی رحماندوست در زمره کسانی است که داستانها و شعرهایش را برای کودکان مینویسد. سه دهه از کودکان ایرانی با آثار او آشنا هستند.
با همه بله، با ما هم بله
یکی بود، یکی نبود. بازرگانی بود که بعد از سالها کسب و کار و تجارت، دچار مشکل شده بود. هر چه میخرید، ارزان میشد. هر چه میفروخت و از چنگش درمیآمد، یکباره گران میشد. بازرگان بیچاره کم کم سرمایه و ثروتش را به خاطر بدی اوضاع کسب و کار، از دست داد. بازرگان، برای این که در دکانش باز باشد و به این امید که بخت به او رو کند. سراغ بازرگانهای دیگر رفت و از هر کدام مقداری جنس نسیه خرید. به همه بدهکار شد. اما دکانش رونقی پیدا کرد. دوباره مشتریها به سراغش آمدند و از او جنس خریدند. ولی وقتی بازرگان به حساب و کتابش رسیدگی کرد. فهمید که مثل گذشته بخت با او یار نبوده و ضرر کرده است. ضررپشت ضرر، و کار به جایی رسید که بازرگان بیچاره آه در بساط نداشت که با ناله سودا کند، و به تعداد زیادی از تاجران شهر هم بدهکار بود.
تاجرانی که از بازرگان ورشکسته پول طلب داشتند. چند باری برای گرفتن پولشان پیش او رفتند. اما او هر بار از وضع بد مالیش نالید و چیزی به آنها نداد.
طلبکارها پیش قاضی شهر رفتند و از او شکایت کردند. خبر به گوش بازرگان ورشکسته رسید. فهمید که به زودی قاضی او را احضار می کند و اگر پول طلبکارها را نپردازد. به زندانش میاندازد. بازرگان ورشکسته به هر دری زد تا خود را از آن گرفتاری نجات دهد. بالاخره گذر او به در خانهی یکی از طلبکارهایش افتاد که کمتر از بقیه به دنبال گرفتن طلبش میآمد.
بازرگان بیچاره از سیر تا پیاز خرید و فروش و ضرر و زیان و گرفتاریهایش را برای او تعریف کرد و گفت:«حالا درمانده شدهام و نمیدانم چه کنم.»
طلبکار فکری کرد و گفت:«راهی به تو یاد میدهم که دل قاضی برای تو بسوزد و تو را به زندان نیندازد و بقیهی طلبکارها هم دست از سرت بردارند. اما یاد دادن این راهه شرطی دارد.»
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 217.۲۲ مگابایت |
مدت زمان | ۰۳:۴۵:۰۸ |
نویسنده | مصطفی رحماندوست |
راوی | مصطفی رحماندوست |
راوی دوم | مریم نشیبا |
راوی سوم | احترام برومند |
آهنگساز | مهدی زارع |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۶/۱۳ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
خیلی زحمت پای این مجموعه کشیده شده. عالی بود ارزشمندی این مجموعه بعد از شنیدن واسم بسیار بیشتر شد
ممنون چقدر عالیه
عاالی