کتاب صوتی «مردی که نفسش را کشت» یکی از داستانهای کوتاه «صادق هدایت» است که نسبت به سایر آثار این نویسندهی برجسته مورد استقبال کمتری قرار گرفته است. برخی بر این باور هستند این داستان براساس کتاب «سه قطره خون» این نویسنده شکل گرفته است. این در حالی است که «سه قطره خون» خود شامل یازده داستان کوتاه است که سال 1311 منتشر شد. «مردی که نفسش را کشت» قصهی مردی به نام حسینعلی معلمی ساده است که راه تنهایی و گوشهگیری را پیش گرفته است. این معلم در این داستان از تمام خواستههای مادی خود دست کشیده است و در مسیر یافتن رستگاری حرکت میکند. او رنج و ریاضت میکشد تا به سیر و سلوک عارفانه دست یابد. او در ابتدا این داستان کوتاه از زبان نویسنده اینچنین معرفی شده است: «میرزا حسینعلی هر روز صبح سر ساعت معین، با سرداری سیاه، دگمههای انداخته، شلوار اتوزده و کفش مشکی براق گامهای مرتب برمیداشت و از یکی از کوچههای طرف سرچشمه بیرون میآمد، از جلو مسجد سپهسالار میگذشت، از کوچه صفی علیشاه پیچ میخورد و به مدرسه میرفت.»
این حسینعلی در مسیر رسیدن به عرفان و خلوص مرشدی دارد که بهظاهر بسیار پاک و زاهد است. حسینعلی شیفتهی راهنمای خود است و او را پاک و مبرا از هر نوع آلودگی میبیند ولی در طی داستان این نگاه تغییر میکند. او ناگهان با تزویر و ریا راهنما خود روبهرو میشود و از او دروغ میشنود. حسینعلی پسازاین مشاهدات دچار سرخوردگی و تردیدهای زیاد میشود.
«صادق هدایت» در داستان صوتی «مردی که نفسش را کشت» رابطهی مرید و مرشدی که به دنبال عرفان هستند را به تصویر کشیده است. او در این داستان مرشدی ریاکار و ظاهرفریب را رسوا میکند و از تأثیر او بر رفتار دیگران میگوید. نسخهی صوتی این داستان کوتاه و شنیدنی از سوی ناشر صوتی نوین کتاب گویا با صدای «حافظ کاظمزاده» منتشر شده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
«صادق هدایت» sadegh hedayat نویسنده، مترجم و روشنفکر تأثیرگذار ایرانی در بهمنماه سال 1281 در تهران به دنیا آمد. او در خانوادهای تحصیلکرده کودکیاش را گذراند و به مدرسهی علمیهی تهران رفت. او در دوران جوانی به دبیرستان دارالفنون رفت و مدتی را هم در مدرسهی فرانسویها به نام سنلویی مشغول به تحصیل شد. او در این دوران زبان فرانسه را آموخت و با آثار ادبی بینالمللی آشنا شد. او از همان دوران به نوشتن علاقه داشت و دربارهی رژیم گیاهخواری و عدم آزار و اذیت حیوانات کتاب «انسان و حیوان» و «فواید گیاهخواری» را نوشت. او برای تحصیلات دانشگاهی به اروپا سفر کرد و مدتی را در بلژیک گذراند ولی پس از مدتی به پاریس رفت. او در پاریس تحصیل در رشتهی معماری را آغاز کرد ولی آن را هم ناتمام گذاشت. او در این دوران «پروین دختر ساسان»، «زنده به گور» و داستان کوتاه «مادلن» را نوشت.
«صادق هدایت» در پاریس یکبار اقدام به خودکشی کرد که ناموفق ماند. او پسازاین دوران به تهران بازگشت و با «مسعود فرزاد»، «بزرگ علوی» و «مجتبی مینوی» گروه «ربعه» را تشکیل دادند و فعالیتهای اجتماعی و ادبیشان را دنبال کردند. در این دوران «هدایت» نوشتن را بهطورجدی دنبال کرد و چندین اثر ترجمه کرد. نثر و طرز تفکر او در آن زمان افراد زیادی را تحت تأثیر قرار داد و او بهعنوان روشنفکری دغدغهمند شناخته شد. او در داستانهایش مسائل اجتماعی و سیاسی را بهنقد میکشید، او با انتشار «وغوغ ساهاب» در سال 1314 ممنوع القلم شد و به انزوا فرورفت. در پی این اتفاقات و سرخوردگی این چهرهی شاخص او به دعوت «شین پرتو»، شاعر و نویسندهی ایرانی به هند سفر کرد. او در هند داستانهای طنز نوشت و زبان پهلوی آموخت. او در این دوران کتاب معروف «بوف کور» را منتشر کرد که پیشتر آن را در پاریس نوشته بود. او این اثر را در پنجاه نسخه منتشر کرد و دو نسخه برای «مجتبی مینوی» و «جمالزاده» فرستاد.
«صادق هدايت» پس از بازگشتش از هند مدتی را در تهران زندگی کرد و بار دیگر در سال 1326 به فرانسه رفت. او در دههی سی بیشازپیش تنها شد و زمانی که از کشور خودش دور بود در تاریخ 19 فروردین 1330 پس از سوزاندن تمام آثارش خودکشی کرد. «صادق هدایت» باوجود مرگ زودهنگامش همانند افرادی همچون «محمدعلی جمالزاده»، «بزرگ علوی» و « جلال آل احمد» تأثیر بسزایی در ادبیات ایران گذاشت. او یکی از پدران داستاننویسی نوین ایران است که داستانهایش بازتابی از فضای سیاسی و اجتماعی دههی بیست و سی ایران است. او علاوه برنوشتن داستان ترجمهی آثار بینالملل هم انجام میداد و خوانندگان فارسی را در دههی سی و چهل با ادبیات جهان آشنا کرد. از آثار ترجمهشدهی او میتوان به «دیوار» اثر «ژان پل سارتر» و «مسخ» اثر «فرانتس کافکا» اشاره کرد. این نویسنده مجموعه داستان و رمان هم از خودش به ارث گذاشته است، «داش آکل» و «زند و هومن یسن» از داستانهای دیگر این نویسنده هستند که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و مطالعه موجود است.
همان بیهمهچیز را میگویم، همان آشیخ خدا ناشناس را میگویم. من میدانم خانه هست، اما قایم شده، جرات دارد بیاید بیرون آشی برایش بپزم که رویش یک وجب روغن باشد، آخر فردا همدیگر را میبینیم میرزا حسینعلی چون دید قضیه جدی است خودش را کنار کشید و آهسته دور شد، ولی همین حرفها کافی بود که او را بیدار بکند. آیا راست بود ؟! آیا اشتباه نکرده؟ شیخ ابوالفضل که باو کشتن نفس را قبل از همهچیز توصیه میکرد، آیا خودش نتوانسته درین مجاهده فایق بشود؟ آیا خود او لغزیده و یا او را اسباب دست خودش کرده و گول زده است؟ دانستن این مطلب برای او خیلی مهم بود. اگر راست است، آیا همه صوفیان همینطور بودهاند و چیزهایی میگفتند که خودشان باور نداشتهاند و یا این کار به مرشد او اختصاص دارد و میان پیغمبران او جرجیس را پیدا کرده ؟ آیا در این صورت میتواند برود و همه شکنجههای روحی و همه بدبختیهای خودش را برای شیخ ابوالفضل نقل بکند، و همین آخوند چند جمله عربی بگوید، یک دستوری سختتر بدهد و توی دلش به او بخندد؟
نه، باید همین امشب این سر را روشن بکند. مدتی در خیابانهای خلوت دیوانهوار گشت زد. بعد داخل جمعیت شد، بدون اینکه به چیزی فکر بکند، میان همین جمعیتی که پست میشمرد و مادی میدانست آهسته راه میرفت. زندگی مادی و معمولی آنها را در خودش حس میکرد و میل داشت که مدتها مابین آنها راه برود، ولی دوباره مثل اینکه تصمیم ناگهانی گرفت بطرف خانه شیخ ابوالفضل برگشت. این دفعه دیگرکسی آنجا نبود. در زد و بزنی که پشت درآمد، اسم خودش را گفت، مدتی طول کشید تا در را بروی او باز کردند. وارد اتااق که شد دید شیخ ابوالفضل با چشمهای لوچ، صورت آبلهرو و ریشحنائی مثل مربای آلو روی گلیم نشسته، تسبیح میگرداند و چند جلد کتاب پهلویش باز بود. همینکه او را دید نیمخیز بلند شد و گفت یا الله و سینهاش را صاف کرد. جلو او یک دستمال باز بود، در آنقدری نان خشک شده و یک پیاز بود. رو کرد باو گفت: ” بفرمائید جلو، یکشب را هم با فقرا شام بخورید.
نه، خیلی متشکرم… ببخشید اگر اسباب زحمت شدم. ازین نزدیکی میگذشتم فقط آمدم ...
خیر، چه فرمایشاتی. خانه متعلق به خودتان است.
میرزا حسینعلی خواست چیزی بگوید، ولی در همین وقت صدای داد و غوغا بلند شد و گربهای میان اطاق پرید که یک کباب پخته بدهنش گرفته بود و زنی دنبال آن پیشت پیشت میکرد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 34.۱۳ مگابایت |
مدت زمان | ۳۶:۵۷ |
نویسنده | صادق هدایت |
راوی | حافظ کاظم زاده |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۶/۱۱ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
با تشکر از فیدیبو برای در اختیار گذاشتن این آثار مهم و جنجالی جنجالی چون یک راست میره این داستان سراغ عقاید و باور ها نظرات جال ب دوستان رو خوندم و لذت بردم منتها یک چیز خواستم عرض کنم و اینکه هدایت بسیار با ظرافت در این داستان جهان بینی متصوفین و شاعران منسوب به آن را در مقابل نوابغی چون حافظ و خیام قرار میده سالها در کتب صوفیان قهرمان داستان غور میکرده تا اشعار حافظ و خیام تلنگری به اون میزنه تا از پیله بیرون بیاد روحت شاد استاد شجریان که در جایی گفتی هیچ شاعری در ایران فیلسوف تر از خیام نداریم چون عاقبت کار جهان نیستی هست انگار که نیستی چو هستی خوش باش
شخصیت میرزا حسینعلی از گرایشهای صوفیانهش که بگذریم خیلی شبیه خود صادق هدایته و مسیری هم که طی میکنه شباهت زیادی به مسیر هدایت داره. از این جنبه داستان که بگذریم موضوعش برای نسل امروز ما صدبرابر ملموستر از نسل هدایته. تاثیر مخربی که واعظان ریاکار بر ایمان مردم میذارن در زمان هدایت بصورت موردی قابل مطالعه بود و در زمان ما به عنوان یک پدیده اجتماعی جای بررسی داره. تازه در این داستان آفت به ایمان کسی میخوره که اهل تحقیق و مطالعهست. عامه مردم که دیگه جای خود دارن
داستان آموزگار ادبیات و تاریخی که همه عمر نیاز های طبیعی خودشو سرکوب کرده به پیروی از یه معلم عربی به نام شیخ ابوالفضل میخواد کامل به عرفان و مقام انسانیت که ما الان رسیدیم برسه. که یهو میبینه شیخ یه شیخ واقعی بوده کلفتی یه شی خاصی رو تو گلوش حس میکنه و تازه میفهمه چه بلایی سر عمر جوونی ذهن بدن خودش آورده. مراقب همدیگه باشیم.
حکایت اخوندهای زهدفروشی که درتمام دورانها بودهاند وخواهندبود. برای تشخیص اصل ازتقلبی جملهای راهگشا معرفی میکنم، ازپیامبرزندگیام دکترشریعتی:«انکه دارد هیچنشان نمیدهد وانکه نشان میدهد، هیچ ندارد». داستان خوب بود ولی نه درحد صادقهدایت. اجرای راوی معمولی بدون فضاسازی
سلام ممنون از زحمت شما ولی لحن گوینده برای این داستان مناسب نبود این کتاب یک لحن محزون میخواد این یک داستان فوق العاده زیباست برای کسایی است که درکش می کنند هست
کتاب پر مفهوم، حقیقتی که فقط مربوط به عصر هدایت نیست و هنوز هم ادامه داره. داستان های کوتاه هدایت همگی پندآموز و واقع گرایانه
کتابهای هدایت همش بار منفی به خواننده منتقل میکنه برای همین افکار بدش آخرسر خودکشی کرده ستارها برای صدای زیبای راوی وتشکر از فیدیبو هست
کتاب پرمفهومی بود ، خواندنش را به همه توصیه می کنم ، بسیار کوتاه و کاربردیه
واقعا داستان جذابی داشت، راوی هم خیلی خوب بود
این چه وضعشه ک کتابو دان میکنیم یه بار گوش میدیم دیگ نمیاد