دفتر و خودکار را کنار میزند، بلافاصله متن داستان را برمیدارد، و اصلاً نیتش برای نگاه کردن به عکس ساموئل فار را فراموش میکند، بههمان ترتیبی که جستوجوی بهدنبال کمدی که قرار است در اتاق باشد را فراموش کرده است. آخرین صفحات متنی که میخواند چنین است:
سفر طو لانی به اولتیما فرصت کافی در اختیارم گذاشت تا در مورد ماهیت مأموریتم تعمق کنم. مجموعهای از کالسکهرانها بهنوبت هر دویست مایل اسبها را میراندند، و من که کاری نداشتم بکنم جز نشستن در کالسکه و زل زدن به مناظر، هر چه به مقصد نزدیکتر میشدیم هراسم بیشتر میشد. ارنستو لند همرزم و دوست صمیمیام بود، و دشوار میتوانستم مدعای ژوبرت را بپذیرم که لند به چیزی خیانت کرده که همهی عمر مدافعش بود.