0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  طریق شاهان نشر آذرباد

کتاب طریق شاهان نشر آذرباد

مجموعه استورم لایت کتاب اول قسمت سوم

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
ناشر:
درباره طریق شاهان
شالان در اتاقی کوچک و سفید، از خواب بیدار شد. از جا بلند شد و نشست، حالش عجیب مساعد بود. خورشید تابناک بر پرده‌های سفید نازک آویخته از پنجره می­تابید و شعاع­های نورش از بافت پرده عبور می‌کردند و به فضای اتاق قدم می­گذاشتند. شالان اخمی کرد و سرش را که هنوز گنگ بود، چند مرتبه تکان داد. حس می­کرد از نوک انگشتان پا تا فرق سرش را سوزانده­اند و از نو پوست انداخته است. اما آن فقط یک خاطره بود. رد اثر زخم هنوز روی مچ دستش بود اما با وجود این­، حالش کاملاً مساعد بود. صدای خش­خشی به گوشش خورد. سرش را که سوی صدا برگرداند، پرستاری را دید که شتابان از اتاق خارج شد؛ احتمالاً دیده بود که شالان بیدار شده و رفته بود خبر را به سایرین برساند. شالان با خود اندیشید، من در بیمارستانم، منتقل شدم به یه اتاق خصوصی. سربازی از پشت در سرک کشید و شالان را ورانداز کرد. ظاهراً اتاق توسط نگهبان تحت نظر بود. شالان با صدای بلند نگهبان را خطاب قرار داد: «چه اتفاقی افتاد؟ من مسموم شدم، نه؟» ناگهان حسی هشداردهنده در وجودش دوید. کابسال! یعنی حالش خوبه؟ نگهبان بدون جوابی سر پستش برگشت. شالان خواست از تختخواب پایین بخزد اما نگهبان بار دیگر سرک کشید و چپ‌چپ نگاهش کرد. شالان دهن‌دره­ای ساختگی کرد، ملحفه را روی خودش کشید و به روی بالش تکیه داد. هنوز یکی از رداهای مخصوص بیماران را به تن داشت که بیشتر شبیه ردای مخصوص استحمام بود. چه مدت را در بیهوشی گذرانده بود؟ چرا او در یک... ناگهان به‌یادش آمد. نشان سول­کستر! اونو به جاسنا برگردوندم. نیم ساعتِ بعد، یکی از تیره­روزترین ساعات عمر شالان بود. تمام آن مدت را با چشم­غره­های نگهبان و احساس تهوع گذراند. چه اتفاقی افتاده بود؟ بالاخره، جاسنا در انتهای راهرو ظاهر شد. او لباسی متفاوت به تن داشت، جامه­ای سیاه با خطوط خاکستری. جاسنا مثل تیری که از چله­ی کمان رها شده باشد، طول راهرو را طی و با گفتن کلمه‌ای نگهبان را مرخص کرد. نگهبان به‌سرعت، پست نگهبانی را ترک کرد، صدای چکمه­هایش روی کف سنگی راهرو بلندتر از صدای صندل­های جاسنا به گوش می­رسید. جاسنا وارد اتاق شد و اگرچه اتهامی را متوجه شالان نکرد اما نگاهش به‌حدی خصمانه بود که شالان می­خواست زیر ملحفه خزیده و پنهان شود. نه، دلش می‌خواست می­توانست زیر تخت بخزد. اصلاً دلش می­خواست زمین دهان باز می‌کرد و او را می‌بلعید، تا دیگر نگاهش به چشمان جاسنا نیفتد. با شرمساری نگاهش را به زیر انداخت. جاسنا با صدایی به سردی یخ گفت: «کار عاقلانه­ای کردی که نشان سول‌کستر رو برگردوندی. من جونت رو نجات دادم.» و با تأکید بیشتری تکرار کرد. «من... جونت رو...نجات دادم.» شالان زیر لب گفت: «ممنونم.» - برای کی کار می­کنی؟ کدوم فرقه بهت پول داده تا فابریال رو بدزدی؟ - هیچ­کدوم، بانو. من از روی میل و اراده­ی خودم دزدیدمش. - وفاداری به اون‌ها فایده­ای به‌حالت نداره، من دیر یا زود حقیقت رو می‌فهمم. «چیزی که گفتم حقیقت داره.» شالان سرش را بالا گرفت، حسی چالش‌برانگیز در وجودش احساس کرد. «از همون روز اول به این خاطر شاگردتون شدم، که فابریال رو بدزدم.» - بله. اما برای کی؟ - برای خودم، واقعاً باورش این­قدر سخته که من کاری رو به­خاطر خودم انجام بدم؟ آیا من اون­قدر بدبخت و بی­عرضه به­نظر می‌آم که تنها حدسی که در موردم می­زنید، اینه که توسط کسی اجیر شده باشم؟ جاسنا با صدایی آرام گفت: «هیچ در شرایطی نیستی که صداتو برای من بلند کنی، دختر جان. به­خصوص الان وقتیه که باید جایگاهت رو به­خاطر داشته باشی.» شالان مجدداً سرش را به زیر افکند. جاسنا برای دقایقی ساکت ماند. آخر سر آهی کشید و گفت: «چی داشتی با خودت فکر می­کردی، دختر جان؟» - پدرم مُرده. - خُب؟ «اون محبوبیتی نداشت، بانو. در واقع اون مورد نفرت همه بود و خانواده­ام داشت ورشکست می­شد. برادرانم همچنان سعی دارن با تظاهر به زنده بودنش، موضع خانواده رو حفظ کنن. اما...» آیا او جرئتش را داشت به جاسنا بگوید که پدرش یک نشان سول­کستر در اختیار داشته؟ گفتن این حرف، عذر موجهی برای کاری که کرده بود محسوب نمی­شد و حتی ممکن بود خانواده­اش را در دردسر بزرگ‌تری بیاندازد. «ما به یه چیزی نیاز داشتیم. یه چیزی که بتونیم به وسیله‌ی اون، خیلی سریع به پول برسیم.» جاسنا همچنان ساکت بود. وقتی دست آخر لب به سخن باز کرد، از صدایش معلوم بود که قضیه برایش جالب شده. «تو فکر کردی راه نجات خانواده­ات از زیرورو کردنِ نه تنها جامعه­ی موبدی، بلکه تمام آلثکار می­گذره؟ هیچ می­دونی برادرم اگر از موضوع خبردار می­شد، چه کار می­کرد؟» شالان نگاهش را از چشمان جاسنا برگرفت، او احساس شرم و حماقت می‌کرد. جاسنا آهی کشید. «بعضی وقت­ها یادم می­ره که چقدر کم سن و سالی. درک می­کنم که دزدی فابریال چقدر برات وسوسه­کننده بوده. بااین­حال، عمل ابلهانه‌ای بود. ترتیب مراجعتت به یاکِوِد داده شده، فردا صبح اینجا رو ترک می‌کنی.» «من...» این لطف فراتر از لیاقت شالان بود. «سپاسگزارم.» - راستی دوستت، اون موبد جوان، مُرده.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
4.۵۸ مگابایت
تعداد صفحات
605 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۲۰:۱۰:۰۰
نویسندهبرندون سندرسون
مترجمرضا اسکندری
ناشرآذرباد
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۶/۰۹
قیمت ارزی
5 دلار
قیمت چاپی
65,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۴.۵۸ مگابایت
۶۰۵ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4.8
از 5
براساس رأی 46 مخاطب
گیرا 🧲 (3)
خوش‌خوان 🪶 (2)
5
89 ٪
4
4 ٪
3
4 ٪
2
0 ٪
1
2 ٪
35 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

این کتاب فوق العاده است و هر چه درموردش بگم کم گفتم برای دوستانی که درباره برندون سندرسون اشنایی ندارند یک توضیحات کوچکی را میخوام بدم ماجراهای کتاب های مه زاد و استورم لایت ارکایو و ... دیگر در دنیایی به نام کازمیر رخ میدهد ( البته نکته خوب ماجرا این است که شما لازم نیست کتاب های همه مجموعه ها را بخونید البته مطمعنا از خوندشون لذت میبرید) این دنیا از لحاظ اسطوره های مجموعه ها بهم مرتبط هستند یک نکته دیگر که این کتاب را با بقیه مجموعه های کازمیر مرتبط میکنه شخصیت هوید ( طلخک شاه )‌است که در تمام داستان های کازمیر حضور داره

5

بنظر من تو ژانر فانتزی حماسی، مجموعه خیلی جذابیه. فقط چرا نمیفهمم کار ترجمه این اثر انقدر کند پیش میره؟ از بین چند کتابی که از مجموعه استورم لایت اومده فقط همین کتاب اول که سه جلده ترجمه شده. من ناچار شدم کتاب دوم رو به انگلیسی بخونم.تو کتاب دوم نه تنها از جذابیت داستان کم نمیشه، بلکه تازه داستان شروع میکنه به شکل گرفتن و جالبتر شدن.امیدوارم ناشری پیدا شه که قدر این اثر باشکوه رو بدونه و با جدیت و سرعت بیشتر، بقیه کتابهای نوشته شده رو ترجمه و منتشر کنه

5

به عنوان کسی که از رمان های حماسی و فانتزی لذت میبرم باید بگم این رمان یکی از بهترین رمان هاییه که تاکنون خوندم... شخصیت پردازی،سیر و آهنگ داستانی و مهم تر از اون پایان بندی این جلد واقعا لذت بخش بود. امیدوارم جلد های بعدیم همین قدر عالی و بی نقص ظاهر بشن. دوستانی که به این سبک کتاب ها علاقمندند کتاب های مرحوم دیوید گمل رو از دست ندن.

5
خوش‌خوان 🪶
گیرا 🧲

واقعا سندرسون درزمینه نویسنده مهارت زیادی داره دقیقا زمانی که از یک خط داستانی داری خسته میشی خط را عوض میکنه . همزمان چندین خط داستانی جوری با هم پیش میره که هر سه تا هرزمان توی اوج باشن واقعا پیشنهاد میکنم

5

خیلی دیر گذاشتین ? من مجبور شدم برم بخرم. گفتید دو هفته دیگه شد دو ماه. واقعاً خیلی بدقولی میکنین ??

5

کتاب خیلی جالبی هست ولی متاسفانه مثل سایر کتاب‌های دنباله دار قسمت‌های بعدیش رو نذاشتن و داستان نیمه تموم میمونه من ترجیح میدم سری داستانهایی رو بخونم که همه جلدهاش در دسترس باشه

4

جلد اول خیلی خوب بود دقیقا جایی تموم شد که شخصیت ها به تحول بزرگی رسیدن . امیدوارم جلد بعدی به زودی ترجمه بشه . با سپاس از مترجم، نشر آذرباد و همچنین فیدیبو

5

دوستان اگه کسی تو آکانت فیدیبو خودش کتابای زیادی داره به این لینک تلگرام بیاد یه گروه زدم که میشه توش کتاب هامونو با هم به اشتراک بزاریم @fidibo۲f۴

5

دوجلد اولش که عالی بودن. الان هیجانزده هستم که ادامه داستان چی میشه. هنوز نخوندمش. ولی کاش ازالان به فکرباشین برای ترجمه جلدهای بعدیش.

5

بی‌نظیر فراتر از فضاسازی و سبک و حالت معمایی و توصیفات زیبا و روانشناسی و پویایی متن پیام اون قشنگ هست بالاخره یک نفر باید شروع کنه...

نمایش 25 نقد دیگر
4.8
(46)
گیرا 🧲 (3)
37,400
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
طریق شاهان
مجموعه استورم لایت کتاب اول قسمت سوم
آذرباد
4.8
(46)
گیرا 🧲 (3)
37,400
تومان