روزی از روزها، در یک مزرعهی بزرگ، سروصدای بلندی شنیده شد.
همهی حیوونا از این موضوع باخبر بودند اونم اینکه: گوسفندها اعتصاب کردند.
میون همهی اون گوسفندها، اِرنِست از روی آبخوری بالا رفت و گفت: چرا همیشه باید پشمهای بدنِ ما کوتاه بشه؟ چرا از موهای بدن گربه، لباس درست نمیکنند؟ از پرهای اردک یا حتی موهای الاغ!
گوسفندها ساکت بودند و فقط گوش میکردند.
ساعتها گذشت و در آخر گوسفندها یک تصمیم عجیب گرفتند…