در زمانهای قدیم، سه تا ماهیگیر قوی و پر زور به نام های پیتر، سانتیاگو و اِیْهَب توی بخشی از دریا زندگی میکردند.
اونها همیشه مثل یک بستهی بیسکوییت نمکی، پر از نمک و شوخ بودند و همیشه مثل یک تیکه چوب سرگردون توی آب، داخل دریا بودند.
در یکی از همون روزهای رویایی وقتی تور ماهیگیری رو بالا کشیدند، چیزی رو دیدن که اصلا حتی شباهتی به آبدزدکهای دریایی که به تیغه های موتور قایق میچسبیدن هم نداشت.
اول فکر کردن که نور آفتاب باعث شده اون چیز رو درست نبینند، اما بعد، بین اون خرچنگهای آبی تیره، پولکهای نقره ای و درخشان ماهیها، یک شاهمیگو وجود داشت که درست شبیه ابرهای توی رویاهای سانتیاگو، تماما سفی د بود.