موقعی که متولد شدم، مادربزرگم بهم گفت که مثل یک پرندهی کوچیک، ریز بودم. برای همینم اسمم رو رِنْ گذاشتند.
شاید مادربزرگ هم کوچیک باشه ولی اونقدر زن قدرتمندی هست که انگار از گرانیت ساخته شده.
خودش هم میگه که آدم سرسختیه و فکر میکنم درستم هست.
ممکن علت سرسخت بودنش؛ جون سالم به در بردن از سیل سال ۱۹۲۷ بوده باشه.
مادربزرگ و پدربزرگم توی یک مزرعهی کوچیک کنار رودخونهای در ایالت وِرْمانْت زندگی میکردند.
اونها پول زیادی نداشتند ولی همیشه مواد غذایی به اندازهی کافی پیششون بود.
شیر رو از گاوشون، سیب، آلو و سبزیجات رو از باغچه میگرفتند.
حتی ماهی رو از رودخونه صید میکردند و شیرهی درخت افرا رو هم توی فصل بهار، خودشون درست میکردند.