
«شنیده بودم که در مدارس نظامی یک وقتی به ترتیب قد نمره میداد و حالا میدیدم که اینجا اگر اختیار با من باشد، به ترتیب دارایی پدرها نمره خواهم داد. تازه خندهدار این بود که با این رفتارم میخواستم فقر را بکوبم و تازه متوجه میشدم که این یک نوع توجیه فقر است نه تخطئه آن. غنای دیگران را به این علت مکروه میداشتم که موجب فقر این میرابها و باغبانها بود و به همین علت میکوبیدمش. اما آیا در چهاردیواری مدرسه، کار درستی میکردم؟... مسخرهترین کارها آن است که کسی به اصلاح وضعی دست بزند اما در قلمروی که تا سردماغش بیشتر نیست. تازه مدرسهی من این قلمرو فعالیت من، تا سردماغم هم نبود. به همان توی ذهنم ختم میشد! وضعی را که دیگران ترتیب داده بودند، مدرسه را از صورت یک مسئلهی جغرافیایی هم درآورده بود.»

داستان «مدیر مدرسه» یکی از برجستهترین آثار «جلال آل احمد» نویسندهی تأثیرگذار ایرانی است که اولین بار در سال 1337 منتشر شد. نویسنده در این اثر نظام آموزشی آن دوره از ایران را بهنقد میکشد و در میان زندگی یک معلم وضعیت آموزشوپرورش را روایت میکند. «آل احمد» براساس تجربهی خودش از معلمی این فضا را به درستی ترسیم کرده و داستانی خواندنی و شیرین به یادگار گذاشته است. او نظام آموزشی پوسیده که با رشوهگیری و رشوهدهی عجین شده را به زیبایی و دقت بازگو کرده و کم کاستیهایش را نشان داده است.
داستان کتاب «مدیر مدرسه» داستان معلمی است که برای فرار از دغدغهها و روزمرگیهای شغلش مدیر میشود درحالیکه سمت جدید با تصور او بسیار متفاوت است. او به ناگاه خودش را سرپرست یک ناظم و هفتتا معلم و دویست و سیوپنج تا شاگرد میبیند که نیاز به برنامهریزی و مدیریت دارند. او با مسائل و مشکلات زیادی روبهرو میشود که درنهایت به استعفا میاندیشد. شخصیتهای این داستان اسم ندارند و آنها با عنوانهای شغلشان شناخته میشوند مانند فراش اول، فراش جدید، معلم کلاس اول و ... ،
نسخهی صوتی کتاب «مدیر مدرسه» را ناشر صوتی آوا نامه با صدای «وحید فقیهی» منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید موجود است. داستان «مدیر مدرسه» پس از انتشار در دههی سی چندین بار توسط ناشرین گوناگون منتشر شده است. انتشارات نگاه و میراث اهل قلم ازجمله انتشاراتی هستند که آن را به چاپ رساندهاند و نسخهی الکترونیک آن را هم در اختیار فیدیبو قرار دادهاند.
«جلال آل احمد» نویسنده و روزنامهنگار ایرانی در سال 1302 در تهران به دنیا آمد. او در خانوادهای مذهبی کودکیاش را گذراند و برخلاف عقیدهی خانوادهاش در نوجوانی به مدرسهی دارالفنون رفت و دیپلم گرفت. او پس از این دوران برای تحصیل در علوم دینی به نجف سفر کرد درحالیکه در آنجا اندیشههایش دچار تحول و دگرگونی شد. او در این مدت بسیار تغییر کرد و پس از بازگشتش به ایران به حزب توده پیوست که مخالفت خانوادهاش را به دنبال داشت. او در کنار فعالیتهای اجتماعیاش تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات فارسی در دانشسرای عالی تهران را دنبال کرد و تا مقطع دکترا ادامه داد. او در تمامی این دوران مینوشت و به حرفهی روزنامهنگاری نیز مشغول بود.
«جلال آل احمد» نویسندهی تأثیرگذار معاصر ایران بر جامعهی روشنفکر آن زمان تأثیر گذاشت و پژوهشهای زیادی را به سرانجام رساند. ازدواجش با «سیمین دانشور» که از زنان تأثیرگذار و اولین زن داستاننویس ایرانی بود بار دیگر مخالفت خانوادهاش را برانگیخت. او در پایان دههی سی بهطرفداری از «محمد مصدق»، سیاستمدار و حقوقدان فعال درزمینهی ملی شدن صنعت نفت سخنرانی کرد و بیشازپیش شناخته شد. «آل احمد» تمام زندگیاش را وقف ادبیات و مسائل جامعه کرد، او ادبیات را باسیاست پیوند داد و داستانهای ماندگاری از خودش بهجا گذاشت. او در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در چهلوپنجسالگی به دلیل مصرف بیشازحد نوشیدنی الکلی در اَسالِم گیلان درگذشت.
مجموعه داستانهای کوتاه متعددی از «جلال آل احمد» به یادگار مانده است. او مجموعهی «دیدوبازدید» را منتشر کرد که شامل داستانهای «دیدوبازدید عید»، «گنج»، «زیارت»، «افطار بیموقع»، «گلدان چینی»، «تابوت»، «شمع قدی»، «تجهیز ملّت»، «پستچی»، «معرکه»، «ای لامسبا!» و «دو مرده» است. این مجموعه روایت زندگی مردم با زبان طنز تلخ است. این نویسنده در سال 1326 هم مجموعهی «از رنجی که میبریم» را منتشر کرد که شامل هفت داستان کوتاه است و وضعیت نابسامان زندانیان سیاسی را روایت میکند. «آل احمد» همچنین چندین اثر بینالمللی از افرادی همچون «فیودور داستایِفسکی»، «آندره ژید» و «ژان پل سارتر» را به فارسی ترجمه کرد و ادبیات جهان را به فارسیزبانان معرفی کرد.

پروندهی برق و تلفن مدرسه را هم از بایگانی بسیار محقر مدرسه بیرون کشیده بودم و خوانده بودم. اگر یکخرده میدویدی تا دو سه سال دیگر، هم برق مدرسه درست میشد، هم تلفنش. دو بار سری به ادارهی ساختمان زدم و موضوع را تازه کردم و به رفقایی که دورادور در ادارهی برق و تلفن داشتم یکی دو بار رو انداختم که اول خیال میکردند کار خودم را میخواهم به اسم مدرسه راه بیندازم و ناچار رها کردم. اینقدر بود، که ادای وظیفهای میکردم.
مدرسه آب نداشت. نه آب خوراکی نه آب جاری. با هرزاب بهاره آبانبار زیر حوض را میانباشتند که تلمبهای سرش بود و خود بچهها حوض را با همان پر میکردند و در ربع ساعتهای تفریح، گذشته از جنجال و هیاهوی بچهها، صدای خشک و ناله مانند تلمبه هم دائم به هوا بود. خودش یک نوع بازیچهای برای بچهها بود که از سروصدا خیلی خوششان میآمد. فریاد و غوغا، صورت دیگر بازیهایشان بود؛ داد میزدند؛ جیغ میکشیدند و محتوی جیغودادشان بیشتر فحش و عتاب بود تا خنده و شادی. اما برای آب خوردن دوتا منبع صد لیتری داشتیم از آهن سفید که مثل امامزادهای یا سقاخانهای دوقلو روی چهارپایه کنار حیاط بود و روزی دو بار پر و خالی میشد. زنگ که میخورد هجوم میبردند بهطرف آب. عجب عطشی داشتند! صد برابر آنچه برای علم و فرهنگ داشتند. این آب را از همان باغی میآوردیم که ردیف کاجهایش روی آسمان لکهی دراز سیاه انداخته بود. البته فراش میآورد. آب سالمی بود. از مظهر قنات. خودم وارسی کرده بودم. فراش را هر وقت میخواستی نبود و زنش میدوید که فلانی رفته آب بیاورد. با یک سطل بزرگ و یک آبپاش که سوراخ بود و تا به مدرسه میرسید. نصف شده بود. هم آبپاش را و هم تلمبه را دادم از جیب خودم مرمت کردند. نمیشد به انتظار وصول تنخواهگردان مدرسه، بچهها را تشنگی داد و یا نالهی دائمی تلمبه را تحمل کرد.
یک روز هم مالک مدرسه آمد. پیرمردی موقر و سنگین که خیال میکرد برای سرکشی به خانهی مستأجر نشینش آمده. از در وارد نشده، فریادش بلند شد و فحش را کشید به فراش و به فرهنگ که چرا بچهها دیوار مدرسه را با زغال سیاه کردهاند. از همین توپوتشرش شناختمش. مدتی به هم تعارف کردیم و در جستجوی دوستهای مشترک در خاطره هامان انبان اسمها را زیرورو کردیم. کار آسانی نبود. او دو برابر من عمر داشت. ولی عاقبت چیز دندانگیری به دست آمد و آنوقت راحت شدیم و دانستیم که از چه باید حرف زد.
| فرمت محتوا | mp۳ |
| حجم | 268.۹۱ مگابایت |
| مدت زمان | ۰۳:۱۵:۳۰ |
| نویسنده | جلال آلاحمد |
| گوینده | وحید فقیهی |
| ناشر | آوانامه |
| زبان | فارسی |
| تاریخ انتشار | ۱۳۹۸/۰۵/۰۵ |
| قیمت ارزی | 10 دلار |
| مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |