«فلسفه ارتباطات» حوزهای از دانش گسترده ارتباطات است که به مطالعه عقلانی ارتباطات به ماهو ارتباطات میپردازد. این تعریف که یک تعریف مفهومی است، عمدتاً از تعریف فلسفه از منظر فلاسفه اسلامی اخذ میشود. در این تعریف، مقصود از «ارتباطات به ماهو ارتباطات» مباحثی است که با کلیت و بنیاد ارتباطات مرتبط میباشد. روشن است که میتوان به ارتباطات هم بهمنزله یک مفهوم و پدیدار و هم بهمنزله یک رشتهای دانشگاهی محل توجه کرد.
در تعبیر دیگری، فلسفه ارتباطات را میتوان دانش عقلانی مطالعه هر آنچه درباره ارتباطات پیشفرض گرفته شده است، دانست. در این تعریف نیز هر دو معنای ارتباطات (بهمنزله یک پدیدار و بهمنزله یک رشته دانشگاهی) مدنظر است. شروع تمامی دانشها از یک سری اصول پذیرفتهشدۀ پیشینی است که از آنها به اصول موضوعه یاد میشود. این اصول موضوعه در فلسفه ارتباطات بحث میشود. این حوزه دانشی با اتکا به سنتهای فلسفی مختلف به دنبال این است که توضیح دهد ارتباطات چیست و چگونه واقع میشود. این دو تعریف، میتواند چارچوبهایی برای مطالعه فلسفه ارتباطات فراهم آورد.
آنچه در حوزههای دانشی نوپا بیش از همه حائز اهمیت است طراحی چارچوبهایی نظری است که زمینه را برای بحث و بررسی فراهم آورد. در این زمینه و با توجه به دو تعریف ارائه شده، دو چارچوب برای مطالعه فلسفه ارتباطات پیشنهاد میشود. چارچوب نخست، «فلسفه ارتباطات بهعنوان فلسفه مضاف» میباشد. با توجه به کثرت نسبی ادبیات این مفهوم در ایران، میتوان با استفاده از چارچوبهای فراهم شده برای این مفهوم نسبتاً جدید، حوزه دانشی «فلسفه ارتباطات» را تعریف و مسئلهیابی کرد. چارچوب دوم، فلسفه ارتباطات را فرانظریهورزی درباره ارتباطات میداند که به بررسی پیشفرضهای وجود شناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی و... دانش ارتباطات میپردازد. در ادامه و پس از تأملی در مفهوم ارتباط، درباره هرکدام از این چارچوبها بیشتر توضیح داده خواهد شد.
موضوع «تعریف ارتباط» جزو نخستین و مهمترین سؤالاتی است که باید در حوزه فلسفه ارتباطات بحث و بررسی شود. باید گفت تعریف یک امر بر تمام مباحث متفرع بر آن تقدم دارد. اگر مسائل پژوهش را به لحاظ سنخشناسی در دو دسته جستارهای مقام تصور و جستارهای مقام تصدیق قرار دهیم، پرسشهای مقام تصور به لحاظ روششناختی بر پرسشهای مقام تصدیق تقدم دارند. علیاصغر خندان نیز در کتاب «منطق کاربردی» با اشاره به ضرورت بحث از تعریف میگوید: «بیشتر علوم با یک سلسله تعاریف آغاز میشوند که به این تعاریف اصطلاحاً مبادی تصوری آن علم میگویند. به اینترتیب دانشمندان سعی دارند پیش از ورود در مباحث هر علم، تصور روشن و مشخصی از موضوعات بحث شده ارائه نمایند تا معلوم شود که دقیقاً درباره چه چیزی صحبت مینمایند». اما ارتباطات در مقام تعریف همواره چالشبرانگیز بوده است. در این فصل، موضوع تعریف با نگاهی فلسفی بحث و بررسی میشود.
«گروهی در فرایند پژوهش هیچگونه ضرورت و فایدتی برای جستوجو از تعریف نمییابند و برخی چنان در تعاریف غوطهور میشوند که برون شدن از آن تصور نمیرود». نگارندگان نیز به اصل ابزارانگاری تعریف معتقد است. «اصل ابزار انگاری تعریف، راه معتدل و دیدگاه سومی را به میان میآورد که ضمن تأکید بر نیاز به تعریف و فایده آن در پژوهش، محققان را از هدفپنداری تعریف پرهیز میدهد. «تعریف حداقل سه کارکرد بسیار مهم دارد: ۱. روشن ساختن ذهن و رفع ابهام؛۲. ایجاد فهم مشترک؛ ۳. به نظم درآوردن باورهای موجود ذهنی». ابهامزدایی مهمترین کارکرد تعریف است که در جریان آن «تصورهای اجمالی و ناآگاهانه محقق به فهم آگاهانه و تصور تفصیلی تبدیل شده و قابل ارزیابی میشود. «نقش دوم با توجه به هویت جمعی علم، ضرورت خود را نشان میدهد. در تحقیق، بهوسیله تعریف میتوان به فهم و زبان مشترک دست یافت». این امر بهویژه درباره پژوهشهای میانرشتهای مانند ارتباطات اهمیت مییابد.
ملاک و شاخصه صحت یک کار علمی اتکای آن بر روششناسی صحیح و معتبر است و فرایند تعریف نیز خارج از این چارچوب نیست. این شاخصه، هم در وضع و ارائه تعریف جدید و هم در بررسی و نقد تعاریف موجود جاری و ساری است. این در حالی است که عموماً توجه کمی به مباحث موجود در زمینه روششناسی تعریف میشود. بنابراین چالش اساسی در باره تعریف ارتباطات، روششناسی تعریف است. سؤال اساسی این است که با اتکا به چه نظام روشی میتوان تعریف جدیدی ارائه کرد یا تعاریف موجود را نقد و بررسی کرد؟
مباحث نظری و روششناختی مربوط به تعریف در علم منطق بحث و بررسی شده است. عمده نحلهها و مکاتب منطقی، بحث مفصلی را درباره تعریف ارائه دادهاند. این موضوع در منطق به اندازهای اهمیت مییابد که ابنسینا، تقسیمبندی سنتی ارسطو از منطق را به هم زده و مباحث منطقی خود را به دو بخش تصورات – که در آن درمورد مباحث تعریف بحث میشود- و تصدیقات تقسیم میکند. بنابراین به لحاظ صورت و قالب، این دانش منطق و روششناسی منطقی است که راهگشاست.
از سوی دیگر، به لحاظ محتوا و درونمایه تعریف باید توجه داشت که این مکاتب و نظامهای فکری کلان هستند که تعاریف را میسازند. بهعبارتدیگر، میتوان گفت که محتوای یک تعریف از یک نظام فلسفی استخراج میشود. هر تعریف بنیادین از یک پدیدار یا مفهوم، بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه متکی به یک تبیین فلسفی از هستی میباشد. این امر در تحلیل و دستهبندی تعاریف موجود نیز کاملاً مؤثر است بهنحویکه میتوان گفت بر اساس مکاتب فکری و فلسفی کلانتر، تعاریف موجود از یک مفهوم بهصورت نظاممندتری سامان مییابند.