0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
شهید خودم

معرفی، خرید و دانلود کتاب شهید خودم

مجموعه داستان
درباره شهید خودم
سرِ کلاس نشسته‌ایم. خانم معلّم درس می‌دهد و غلام‌رضا دارد پشت کتابش آدمک می‌کشد. ـ «این شعر را باید همه از حفظ کنید، می‌پرسم.» بعد، پای تخته می‌نویسد: «من آن هفت‌سر اژدهای قوی منم خصم هر مؤمن و هر نبی» ایستاده بودم بین جمعیت. جمعیت کنار رفت و همهمه افتاد. پچ‌پچ‌هایی مثل «کازرونی، کازرونی» آمد. یک‌باره یادم آمد؛ «کازرونی کیه؟!». خواستم برگردم و فرار کنم، نمی‌شد. خشکم زده بود. جمعیت آرام‌آرام از اطرافم پراکنده شد. می‌خواستم داد بزنم، نفسم بند آمده بود. کازرونی را دیدم که دارد جلو می‌آید؛ لنگ‌لنگان. چشم‌های گشاد و سرخش را از دور دیدم. هر لحظه داشت نزدیک‌تر می‌شد. داد کشیدم: ـ «کمک! بابا! بابا!». کازرونی مقابلم ایستاد؛ با چشم‌هایی دریده و خونی. دهانش را باز کرد. از دهانش آتش بیرون می‌زد. نگاه دریده‌اش ثابت مانده بود توی چشم‌هام. چشم از چشمم برنمی‌داشت. چشم‌هایش یک کاسه‌ی خون بود. خانم معلّم باز هم تکرار کرد: ـ «من آن هفت‌سر اژدهای قوی...». زیرچشمی به غلام‌رضا نگاه می‌کنم: ـ «غلام‌رضا! فکر کن دیشب خواب کیو دیدم!» ـ «کی؟» روی کتابم می‌نویسم: «سرگرد کازرونی» و بعد، دورش را یک مربع می‌کشم و بعد، یک ضرب‌در رویش. غلام‌رضا می‌گوید: ـ «چاخان! تو که می‌گفتی تا حالا از نزدیک ندیدیش!». خانم معلّم برگشته است و حالا دارد همان‌چیزهایی را که روی تابلو نوشته، برای‌مان می‌خواند. چشمش به عقب کلاس است. آرام، همان‌طور که به دهن خانم نگاه می‌کنم، می‌گویم: ـ «خُب ندیده‌م؛ امّا دیشب اومد توی خوابم.». ـ «خُب، چه‌شکلی بود؟» خانم معلّم، انگار متوجّهِ ما شده و چشم و ابرو کج ‌می‌کند و هردو خودمان راجمع و جور می‌کنیم. سرگرد کازرونی را ندیده بودم تا دیشب. تعریفش را همین غلام‌رضا برایم کرده بود. همیشه حسرت غلام‌رضا را می‌خوردم که با کازرونی دهن‌به‌دهن هم شده. کازرونی‌یی که آقام می‌گفت سرِ یخچال، یکی را خودش گذاشته بود سینه‌ی دیوار و بنگ؛ تمامِ مُخش پاشیده بود روی آسفالت و حتّی آقام فرار کرده بود. غلام‌رضا چند روز پیش، دمِ درِ حوزه کازرونی را دیده بود و برای همه‌ی بچّه‌ها با آب و تاب تعریف کرده بود. کازرونی بهش گفته بود: ـ «می‌خواستی بیای حوزه‌ی علمیه چه غلطی بکنی؟ یه بار دیگه بیای از این‌ورا، کلّه‌ت رو از بیخ می‌بُرم می‌دم دست مادرت». بعد، کُلتِ توی دستش را نشانه رفته بود به غلام‌رضا که البتّه من شک دارم این‌جاش را غلام‌رضا راست گفته باشد. غلام‌رضا خالی‌بند نیست، امّا خُب، آدم وقتی گرمِ تعریف است... حواسم می‌رود به خوابی که دیشب دیده‌ام. آمده بود توی خوابم و به من نگاه می‌کرد. چشم از چشمم برنمی‌داشت. غلام‌رضا سُقلمه می‌زند و می‌گوید: ـ «های! چِته پس؟ خوابت چی بوده؟» معلّم باز هم برگشته و دارد تابلو را پاک می‌کند. می‌گویم: ـ «می‌گم بذار بعداً». ـ «باشه، پس وقتی زنگ خورد، بگو». ـ «نه، باید برم». ـ «کجا؟!»

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
544.۳۷ کیلوبایت
تعداد صفحات
84 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۲:۴۸:۰۰
نویسندهمهرداد موسویان
ناشرانتشارات شهرستان ادب
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۴/۲۹
قیمت ارزی
2 دلار
قیمت چاپی
3,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۵۴۴.۳۷ کیلوبایت
۸۴ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 7 مخاطب
5
ستاره
100 ٪
4
ستاره
0 ٪
3
ستاره
0 ٪
2
ستاره
0 ٪
1
ستاره
0 ٪
5 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

خیلی صمیمانه و خودمونی نوشته شده و توصیفات آن جالب و خواندنی است

5

بسیار عالی و آموزنده همراه با قلمی شیوا و گیرا

5

متن خودمونی از مشکلات مملکت زمان انقلاب من که دوسش داشتم

5

ادبیات مدرن بدون قضاوتش عالی است!

5

خوبه

5
(7)
15,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
شهید خودم
شهید خودم
مجموعه داستان
انتشارات شهرستان ادب
5
(7)
15,000
تومان