0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
نشانه های صبح

معرفی، خرید و دانلود کتاب نشانه های صبح

درباره نشانه های صبح
جایی که افتاده‌ام، تاریک است، امّا می‌توانم روزنه‌های باریک نور را ببینم. درد نخست از سرم شروع می‌شود و بعد احساس می‌کنم که همه‌ی وجودم لبریز از درد است. سرم گیج می‌رود. شبحی رویم خم شده است. صدایش را می‌شنوم: ـ به هوش آمده. شقیقه‌هایم تیر می‌کشد. دست‌هایم را ستون بدنم می‌کنم. می‌خواهم بلند شوم. سنگینی دستی روی سینه‌ام مانع می‌شود. به یاد کوچه و آن دو مرد و ضربه‌ی قنداق تفنگ می‌افتم. به پهلو خم می‌شوم. می‌گویم: ـ کیفم... دوربینم... کسی می‌گوید: ـ نگران نباش. خدا را شکر کن که زنده هستی. لهجه‌اش کُردی‌ست، امّا لحن و کلامش مهربان است. مدّتی می‌گذرد تا دردم سبک‌تر شود. چشم‌هایم به تاریکی عادت می‌کند. مدّتی باید می‌گذشت تا می‌فهمیدم در اسارت دمکرات‌ها، داخل یک اتاق کوچک و بی‌نور هستم. دوربین فیلم‌برداری‌ام را برده‌اند. به غیر از من یک پاسدار مجروح و یک جوان کُرد اسیر هستند. خون پشت سر و گردنم خشک شده است. قفسه‌ی سینه‌ام هنوز درد می‌کند. نمی‌توانم نفس بلند بکشم. جوان کُرد، اسمش کاک‌احمد است. خودش می‌گوید دمکرات بوده و حالا زندانی آن‌هاست. پاسداری که مجروح، کنج اتاق افتاده، خودش را سعید معرّفی می‌کند؛ هم‌اسم خودم. ساعتی پیش از من اسیر شده است. گلوله‌ای پهلویش را سوراخ کرده است و درد می‌کشد. از این‌که زنده‌ام، خوشحالم، می‌گویم: ـ باید مرا آزاد کنند. من یک خبرنگارم. کاک‌احمد کنار سعید نشسته است. می‌گوید: ـ آدم ساده‌ای هستی. زندان‌بانت را نمی‌شناسی. دستم را تکیه می‌کنم و از جا برمی‌خیزم. سرم هنوز گیج می‌رود و قفسه‌ی سینه‌ام درد می‌کند. به طرف روزنه‌های نوری می‌روم که از چارچوب در به داخل می‌زند. سعی می‌کنم از شیار بین چارچوب در به بیرون نگاه کنم. چیزی پیدا نیست. به یاد سپاه می‌افتم. انگار از چاله درآمده، به چاه افتاده‌ام. برمی‌گردم به طرف آن‌ها: ـ من باید با آن‌ها صحبت کنم. آن دو نامرد فرصت ندادند حرف بزنم. باید با بزرگ‌ترهای‌شان حرف بزنم و بگویم که من جاسوس نیستم. کاک‌احمد حرفی نمی‌زند. رو به او می‌گویم: ـ تو آن‌ها را می‌شناسی. چطور آدم‌هایی هستند؟ حرف حساب را می‌فهمند؟ می‌‌گوید: ـ ما کُردها ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید: گرگ زبان بره را نمی‌فهمد. سعید نفس بلندی می‌کشد. آرام و بریده‌بریده می‌گوید: ـ گفتند اگر به هوش آمدی، به آن‌ها اطّلاع بدهیم. زانو می‌زنم. خم می‌شوم روی سعید: ـ پس چرا زودتر به من نگفتید؟ کاک‌احمد می‌گوید: ـ می‌گفتیم که چه؟ آن‌ها تو را برای ناز و نوازش نمی‌خواهند. پس هرچه این‌جا بمانی، در امان‌تری.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
992.۴۲ کیلوبایت
تعداد صفحات
188 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۶:۱۶:۰۰
نویسنده ابراهیم حسن بیگی
ناشرانتشارات شهرستان ادب
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۴/۲۵
قیمت ارزی
2 دلار
قیمت چاپی
8,500 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۹۹۲.۴۲ کیلوبایت
۱۸۸ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
0
(بدون نظر)
100,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
نشانه های صبح
نشانه های صبح
ابراهیم حسن بیگی
انتشارات شهرستان ادب
0
(بدون نظر)
100,000
تومان