این کتاب قصۀ سرمد عشق حضرت «محییالدین بن عربی» است. قصۀ او، سفرها، آلام و پیکارش در مسیر «محبةالله» که هم با شکوه است و هم اندوهگین. اندوهی اگر دارد میرا و فانی است، شادیهایش اما جاودانه! قصۀ مردی است که توانست شکنجههای روحی و آلام درونیاش را در کتاب «الفتح المکی» تاب آورد و آن دسته از مؤدیان دینداری را رسوا نماید که در ردای خلیفه، سلطان، قاضی، فقیه و واعظ رخ نمودند لیک ظاهرشان از وجودی حکایت میکرد که انسان را به یاد همه چیز میانداخت غیر از خدا و دین.
قصۀ مردی است که از اندک بودن خود واهمه ندارد چون بدان پایه از تعالی دست یافته که دیگر هیچ تمنایی برای «منِ» خویش ندارد و در اوج این بیتمنایی است که ملکوت آسمان و بهشت جاودان را از آن خود میکند. این کتاب قصۀ مردی است که برای رسیدن به بهشت از عرض دوزخ گذر کرد. این کتاب قصۀ عاشقی است جانشیفته که دانست خداوند پشت همه چیز است اما همه چیز خدا را پنهان میکند، دانست همۀ اشیاء سیاه و همۀ مخلوقات حجاب ماورائند. دانست دوست داشتن یک موجود شفاف ساختن آن است و شفاف ساختن هر چیز نگریستن به لبخند خداست که ما را به شادی میخواند.
این کتاب روایت مبارزی است که برای رزم از سلطان و خلیفه رخصت نمیگیرد و از هیچ شاهی مدد نمیخواهد. نه کمانی عاجین قبضه در پنجه میفشرد و نه گرزی گران عمود در دست و نه ترکشی پر از تیر و خدنگ بر پشت و نه تیغی آخته به کف دارد. او در این رزم جوشنی داودی به تن کرده «جوشنی خوب» و درفشی به نقشی از «حلم» افراشته دارد.