بعضی از افراد عادت دارند نظریۀ نسبیت اینشتین را در حوزه هایی کاملا بی ارتباط با فیزیک ــ مثل اخلاق، زیبایی شناسی و سیاست ــ وارد، و ادعا کنند همه چیز نسبی است!
فیزیک، علمی است که به مطالعۀ حقیقت فیزیکی می پردازد. آنچه ما از فیزیک انتظار داریم، توصیف عینی این حقیقت است؛ توصیفی فراتر از نگاه و درک محدود افراد. فیزیک نباید صرفا به چیزهایی بپردازد که از منظرهای (بخوانید «در چارچوب مرجع های») متفاوت، متفاوت اند؛ بلکه باید به حقایق بنیادی و عینی ای بپردازد که همگان بر سر آن ها اتفاق نظر دارند. واقعیت این است که همه چیز هم نسبی نیست. نظریۀ نسبیت، دربردارندۀ عینیتی است فراتر از کش آمدن زمان و فشرده شدن فضا ــ که به حق، برای ما شگفتی آفرینند. اگر همه چیز نسبی بود، در فیزیک هیچ چیز مطلقی وجود نداشت و علم، دیگر نمی توانست ادعای توصیف یک حقیقت عینی فیزیکی را داشته باشد. درست است که در نظریۀ نسبیت، مفاهیم مهمی که بر مبنای فهم متعارف ما، مطلق محسوب می شوند ــ به ویژه فضا و زمان ــ، به مفاهیم نسبی ای تبدیل می شوند که به منظر شخص (چارچوب مرجع او) وابسته اند، اما این مطلق ها کاملا از بین نرفته اند بلکه به صورت یک مطلق بسیط و جامع تر به نام «فضا ـ زمان چهاربعدی» درآمده اند.
در نهایت باید گفت نسبیت، نه تنها درک ما از حقیقت عینی و مطلق را محدود نکرده، بلکه آن را بهبود و گسترش داده است.