ایران رکورد هشتاد میلیونی جمعیت را پشت سر نهاده است و بخش بزرگی از این باشندگان متولدین دهۀ شصت خورشیدی و بعد از آن هستند.
جمعیت فزونی یافته، به طور همزمان به فرصت و تهدید توامان تبدیل شده است. خواست بخشهایی از ناپیران که در دنیای متنوع و متصل امروز در میان و میانۀ ارزشهایی نسبی و پاندولی قامت افراشتهاند گاه با حاکمیت مذهبیها و حتی نهاد سنتی و هنوز قدرتمند خانواده (هر چند تعدیل و تغییر شکل یافته) در تضاد و تناقص قرار میگیرد و اصطلاح «قدیما یادش بخیر» و «جوونم جوونای قدیم» احتمالاً به گوش هر تنابندهای آشناتر از آوازهای شجریان است. پمپاژ درآمدهای نفتی خصوصاً در سالهای پس از اتمام جنگ موجب ارتقاء سطح بهداشت و مدارج و مدارک دانشگاهی و همین طور ویترین زندگی عمومی در میان افشار مختلف شده است. کمتر ایرانی را میتوان یافت که به نسبت دهۀ شصت و هفتاد امروز در شرایط واردات ویترینی زندگی و یا کیفیت خدمات بهداشتی در شرایط دونتری قرار داشته باشد. اما نامیدن این به عنوان ترقی یا تعالی میتواند یک جدل ذهنی عمیق باشد. آیا بهبودهای رخ داده موجب رضایتمندی و تعالی جامعه و اهالی انسانی آن شده یا تنها ترقی رخ داده و نسبت معکوس یا ساکنی با موارد فوق دارد؟! شاید پاسخ به این سؤال کلید گشودن قفل بسیاری از دخمهها و هزارتوهای تاریک و باریک جامعه و تاریخ و سیاست در ایران باشد. سبک زندگی در ایران بسته به جغرافیا و کیفیت زندگی و ردۀ سنی بسیار متنوع و گاه ترکیبی حیرتانگیز از نوعی پیتزای قورمه سبزی است. نارضایتی تبدیل به بخشی از اشتغالات ملی ایرانیان شده است و از محبوس و منحوس تا آنکه فر کیانی دارد همه در انتقاد اتفاق دارند و گاه طرف مورد و کنایۀ آشکار ناپیدا و نامحسوس است. گروهی سودای بازگشت به ارزشهای دهۀ شصت را دارند و گروهی دلتنگ اولاد پهلوی هستند، عدهای که بر اثر ساخت و سازهای بدقوارۀ شهری و به یمن شهرفروشی یا بالانشین شدهاند و یا صاحب سقف، آرزوی خانهای با حیاط وحش را دارند و دائم میسرایند که: آپارتمانهای جدید که خانه نیست!! و حسرت و نفرین حوالت میکنند. فرنگیس را در روستایی دورافتاده سالها قبل ملاقات کرده بودم؛ از نگاه من نوجوان رمانتیک ملول و مسخشدهی ابدی بود. کسی که جوانمرگ شده یک جورهایی، به عقد مردی در آمده بود در نهایتِ بدخلقی، بیقوارگی و زشترویی و همنشین با منقل و از متاع دنیا هم هیچ مگر تکه زمینی که از خست آسمان بار آنچنانی نداشت.
«ف» مورد نظر با نهایت مرارت از پستان گاو و پشگل استروپیله چینی نان هشت سر عائله را که عموماً با دماغ آویزان و تن لرزان از سرما دست به دامانش بودند تأمین میکرد، و البته شکر خدا میگفت و تقدیر زن و جهان را همین میدانست. و نیک به خاطر دارم همیشه برای سلامتی هاشمیرفسنجانی رئیس دولت وقت صلوات نثار و نیاز میکرد. با گذشت زمان فرزندانش با تحصیل به استخدام ادارات دولتی درآمدند. شوهر شیرهای از برکت کارت به کارتهای اولاد رنگ و رو گرفته، کت و شلوار مارک بر تن، از گذشتۀ پر افتخار خود و اجدادش در پای منقل ناصرالدین شاه حکایتها داشت. ف شهرنشین شد و سفارش غذای رستوران و سفر دریایی و هوایی برایش امری بدیهی گشت، اما این روزها ناراضیتر از آن روزهاست. از اینکه بیحساب و کتاب خانه ساختهاند و باغ و باغچهها را ویران کردهاند و شهرها پر از ماشین است و آدم ناکارمد چپاندهاند توی ادارات!! حالا او از خانم ف به مادام جین فوندا تبدیل شده است. نمیدانم، شاید نوعی سندرمِ از درخت بالا رفتن به مرارت و بر شاخه نشستن و بن بریدن بر خلق الله حاکم شده است.
#کتاب_بعدی_من
دوست دارم این کتاب رو بخونم چون جدیدا به زمینه تاریخ تحلیلی علاقهمند شدم و همینطور مقدمه کتاب جذاب و گیرا بود و بهنظر نویسنده قلم خوبی در این زمینه داره.