دانیل بیست دلار به کافهچی میدهد و نوشیدنی خنکی را که سفارش داده تحویل میگیرد. این مشکلات فراتر از تواناییهای جسمی و عاطفیاش است. ماکس را به رِیِس مورِنو که آمادهی تست گرفتن از او بود تحویل داده.
نوشیدنیاش را مزهمزه میکند. خنکیاش سرحالش میآورد. بعد اطرافش را نظاره میکند. پلانو شهر سوتوکوری است و هتلش هم معمولی است، اما بار زیباست. پر است از چلچراغ و موسیقی گوشنواز و فرشهای پرنقشونگار که مهمانها را انگشت به دهان میگذارد. یکنفس نوشیدنیاش را سر میکشد و تمامش میکند و بعد بالا نگهش میدارد. کافهچی به او چشم میدوزد و سر تکان میدهد. به محض اینکه دومین لیوان را برمیدارد، کسی به آرنجش میزند.
«عذر میخوام.»
دانیل برمیگردد. مردی مقابلش ایستاده. موهای اطراف شقیقهاش سفید است. پیراهن سفید و کت و شلوار رسمی و کراوات، سازوبرگش را کامل کرده. مظهر تاجری موفق است.
«بله؟»
«میتونم یه نوشیدنی مهمونتون کنم؟» صدای خوشآهنگی دارد. «اگه نمیخواهید با من دوست بشید بهم بگید. قول میدم برم یک گوشه بشینم و غرق غم و غصهی خودم بشم.»
دانیل براندازش میکند. به نظرش انتخاب خوبی است. میتواند آنجا بنشیند و از زندگی فلاکتبارش بارها برای او بگوید یا با کس دیگری صحبت کند و سعی کند چند دقیقهای مشکلات ماکس را فراموش کند. لبخندی زورکی تحویلش میدهد. «فقط یه نوشیدنی... و بعد برید اون گوشه.»
لبخندی صادقانه تحویلش میدهد. روی صندلی نزدیک به دانیل مینشیند و با انگشت به بارمن اشاره میکند. «یکی از همین نوشیدنیهایی که این خانم دارند میل میکنند.»
«همین الان دومی رو سفارش دادم.»
برمیگردد و چشمان قهوهای مسحورکنندهاش را به دانیل میدوزد. «پس باید عقبافتادگیم رو جبران کنم.»
دانیل دستش را جلو میآورد. «لورنم.»
«تونی. از دیدنتون خوشبختم.»
تا آماده شدن نوشیدنی سکوت آزاردهندهای بینشان حاکم میشود.
مرد میگوید: «دلیل اومدنتون به پلانو چیه؟ به نظر میآد از شهر بزرگی اومده باشید.»
دانیل لبخندزنان میگوید: «خوب حدس زدید. منهتن.»
«آهان. اما به سؤالم جواب ندادید.»
دانیل از نگاهش طفره میرود. «اول شما.»
«من دارم طلاق میگیرم. همسرم ترجیح میده تا اون موقع جای دیگهای زندگی کنم.»
دانیل یک ابرویش را بالا میدهد.
مرد میخندد. «اما دوست و آشنا اینجا زیاد دارم.»
«خب، پس تو هتل چیکار میکنید؟»
مرد نگاه نگرانش را به او میدوزد. «اگه شما تنها کسی بودید تو فامیل که میخواست طلاق بگیره پیششون میرفتید؟»
«حق با شماست.» مقداری آب مینوشد. «بچه هم دارید؟»
«نه.»
«ببخشید نباید فضولی میکردم.»
«نه اصلاً. و شما؟»
به نظر من واقعا بد بود. کَشش نداشت. انگار یه قسمت از سریالای پلیسی امریکایی بود. مترجم افتضاح بود. این انتشاراتی ها ویراستار فارسی ندارند؟حتی عنوان کتاب هم درست ترجمه نشده بود. عنوان اصلی با داستان تطبیق میکرد ولی
عنوان ترجمه نه.